مترادف ملهم : الهام بخش، الهام کننده
ملهم
مترادف ملهم : الهام بخش، الهام کننده
فارسی به انگلیسی
inspired
مترادف و متضاد
الهامبخش، الهامکننده
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - الهام کننده تلقین کننده : [ و ملهمی از ورای حجاب غیب سر انگشت تنبیه در پهلوی ارادتم زد . ] ( مرزبان نامه . تهران ۱۳۱۷ ص ۲ ) ۶ - خدای تعالی جمع : ملهمین .
رجل ملهم مرد بسیار خوار . مرد پر خوار .
فرهنگ معین
(مُ هَ ) [ ع . ] (اِمف . ) الهام شده .
(مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - الهام کننده ، تلقین کننده . 2 - خدای تعالی ؛ ج . ملهمین .
(مُ هَ) [ ع . ] (اِمف .) الهام شده .
لغت نامه دهخدا
ملهم. [ م ُ هَِ ] ( ع ص ) الهام کننده یعنی در دل افکننده از جنس خیر و آن حق تعالی است. ( غیاث ) ( آنندراج ). الهام کننده و در دل افکننده. ( ناظم الاطباء ). آنکه الهام کند :
کلک دین پرورتو واهب ارزاق شده ست
رای روشنگر تو ملهم الباب شده ست.
جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان چ وحید دستگردی ص 144 ).
ملهمی از ورای حجاب غیب سرانگشت تنبیه در پهلوی ارادتم زد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 6 ). واﷲ ولی الفضل و ملهم العقل منه المبداء و الیه المنتهی. ( اخلاق ناصری ).
ما طبیبان فعالیم و مقال
ملهم ما پرتو نور جلال.
گفته باشد مگرت ملهم غیب احوالم
این که شد روز سفیدم چو شب ظلمانی.
ز بام عرش صدش بوسه بر رکاب زده.
ملهم. [ م ُ هََ ] ( ع ص ) الهام کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). الهام شده و در دل افکنده شده. ( ناظم الاطباء ). آنکه بدو الهام شده است :
ای ملهمی که در صف کروبیان قدس
فیضی رسد به خاطر پاکت زمان زمان.
ملهم. [ م ِ هََ ] ( ع ص ) رجل ملهم ؛ مرد بسیارخوار. ( منتهی الارب ). مرد پرخوار. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
ملهم. [ م َ هََ ] ( اِخ ) موضعی است نخلناک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نام موضعی که خرمابن بسیار دارد. ( ناظم الاطباء ).
- یوم ملهم ؛ روز جنگ بنی تمیم و حنیفه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نام روزی که بنی تمیم با حنیفه جنگ کردند. ( ناظم الاطباء ).
ملهم . [ م َ هََ ] (اِ) بر وزن و معنی مرهم است . (برهان ) (آنندراج ). مرهم . (ناظم الاطباء).
ملهم . [ م َ هََ ] (اِخ ) موضعی است نخلناک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام موضعی که خرمابن بسیار دارد. (ناظم الاطباء).
- یوم ملهم ؛ روز جنگ بنی تمیم و حنیفه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام روزی که بنی تمیم با حنیفه جنگ کردند. (ناظم الاطباء).
ملهم . [ م ِ هََ ] (ع ص ) رجل ملهم ؛ مرد بسیارخوار. (منتهی الارب ). مرد پرخوار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ای ملهمی که در صف کروبیان قدس
فیضی رسد به خاطر پاکت زمان زمان .
حافظ (دیوان چ قزوینی ص قک ).
- ملهم شدن ؛ الهام یافتن . در دل افتادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کلک دین پرورتو واهب ارزاق شده ست
رای روشنگر تو ملهم الباب شده ست .
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 144).
ملهمی از ورای حجاب غیب سرانگشت تنبیه در پهلوی ارادتم زد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 6). واﷲ ولی الفضل و ملهم العقل منه المبداء و الیه المنتهی . (اخلاق ناصری ).
ما طبیبان فعالیم و مقال
ملهم ما پرتو نور جلال .
مولوی .
- ملهم غیب ؛ سروش هاتف غیب . سروش غیب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گفته باشد مگرت ملهم غیب احوالم
این که شد روز سفیدم چو شب ظلمانی .
حافظ (یادداشت ایضاً).
خرد که ملهم غیب است بهر کسب شرف
ز بام عرش صدش بوسه بر رکاب زده .
حافظ.
فرهنگ عمید
کسی که امری به او الهام یا تلقین شده؛ الهامشده.
الهامکننده؛ تلقینکننده.
کسی که امری به او الهام یا تلقین شده، الهام شده.
گویش مازنی
مرهم
پیشنهاد کاربران
مثلا : حقوق عرفی ملهَم از عقل بشری است. یعنی فتاده شده از عقل بشری است.
مُلهَم : الهام شده