کلمه جو
صفحه اصلی

خیلی


مترادف خیلی : بس، بسی، بسیار، جزیل، زیاد، کثیر، وافر، بی نهایت، بغایت، فراوان ، شماری، عده ای، گروهی

متضاد خیلی : اندک، کم، قلیلی

برابر پارسی : بسیار، فراوان، انبوه

فارسی به انگلیسی

many, much, very, sure, [stress on the first syllable] many, a lot of, all, bloody, darned, extra, far, copious, full, especially, heartily, plenty, highly, right, mighty, well, perfectly, quite, real, too, awful, bit, dreadfully, just, lashings, rattling, some, lot, whacking, scads, terribly, way, molto, greatly

[stress on the first syllable] many, a lot of, much


very, greatly


all, bloody, darned, extra, far, copious, full , especially, heartily, plenty, highly, right, many, very, mighty, well, much, perfectly, quite, real, too


فارسی به عربی

اضافی , بعیدا , جدا , عشر , کثیر , لذا , لعنة , مرح

مترادف و متضاد

a great deal (قید)
خیلی

very (قید)
خیلی، بسیار، بسی، زیاد، چندان

many (قید)
خیلی، بسیار، زیاد، چندین، بسا

much (قید)
خیلی، تقریبا، بسیار، بسی، زیاد، بفراوانیدور

extremely (قید)
خیلی، بشدت، بافراط

far (قید)
خیلی، دور از، بسیار، بعلاوه، زیاد

extra (قید)
خیلی

lot (قید)
خیلی، بسیار، بسی

crazy (قید)
خیلی

ghastly (قید)
خیلی

appreciably (قید)
خیلی

jolly (قید)
خیلی

considerably (قید)
خیلی

damnably (قید)
خیلی

highly (قید)
خیلی

much more (قید)
خیلی

بس، بسی، بسیار، جزیل، زیاد، کثیر، وافر، بی‌نهایت، بغایت، فراوان ≠ اندک


۱. بس، بسی، بسیار، جزیل، زیاد، کثیر، وافر، بینهایت، بغایت، فراوان ≠ اندک
۲. شماری، عدهای، گروهی ≠ کم، قلیلی


فرهنگ فارسی

گروهی، عدهای، عده بسیار، زیادوفراوان
۱ - گروهی از اسبان . ۲ - گروهی از سواران . ۳ - گروهی عده ای . ۴ - بسیار فراوان ( چیز و شخص ) . توضیح در تداول (( خیلی ) ) در مورد اشخاص به - ها جمع بسته شود : (( خیلیها آمدند ) )
مهتر اسبان

فرهنگ معین

(خَ یا خِ ) [ ع - فا. ] (ق . ) ۱ - گروهی ، عده ای . ۲ - بسیار، فراوان .

لغت نامه دهخدا

خیلی. [ خ َ / خ ِ ] ( ص نسبی ) مهتر اسبان ( یادداشت مؤلف ) :
یکی کرباس خرجی داد کان را
نپوشد هیچ خیلی و بکیجی.
سوزنی.

خیلی. [ خ َ / خ ِ ] ( ق ) بسیار. بس. فراوان. بغایت. بی نهایت. ( ناظم الاطباء ). بسیار مطلق. ( یادداشت مؤلف ). این کلمه به این معنی مستعمل قدماء نبوده است و اصل آن از «خیل » بمعنی گروه اسبان و سواران و یاءوحدت است و عبارت «اندک اندک خیلی گردد و قطره قطره سیلی » در گلستان سعدی بهمین معنی است نه بمعنی بسیار که امروز مصطلح است. ( یادداشت مؤلف ) :
ابرغم دیشب گذاری بر من بیمار کرد
بر سرم خیلی ستاد و گریه بسیار کرد.
حمیدی ( از آنندراج ).
- امثال :
خیلی آب می بردتا این کار بشود ؛ یعنی چندین امر در این میان واقع میشود تا این کار انجام شود و این مثل در مقام تعذر و غرابت امری است.
چون یافتند مردم دیده سراغ تو
این خیلی آب برد که بردند پی در آب.
نعمت خان عالی ( از آنندراج ).
- خیلی خوب ؛ بسیار خوب. بسیار عالی. بسیار نیکو.
- خیلی دست داشتن در جائی ؛ بسیار یار و رفیق داشتن. خیلی همراه و مرید داشتن.
- خیلی دست داشتن در کاری ؛ ماهربودن و متبحر بودن در آن.
- خیلی زود ؛ بسیار زود. مقابل خیلی دیر.
|| مدتی. ( ناظم الاطباء ).

خیلی . [ خ َ / خ ِ ] (ص نسبی ) مهتر اسبان (یادداشت مؤلف ) :
یکی کرباس خرجی داد کان را
نپوشد هیچ خیلی و بکیجی .

سوزنی .



خیلی . [ خ َ / خ ِ ] (ق ) بسیار. بس . فراوان . بغایت . بی نهایت . (ناظم الاطباء). بسیار مطلق . (یادداشت مؤلف ). این کلمه به این معنی مستعمل قدماء نبوده است و اصل آن از «خیل » بمعنی گروه اسبان و سواران و یاءوحدت است و عبارت «اندک اندک خیلی گردد و قطره قطره سیلی » در گلستان سعدی بهمین معنی است نه بمعنی بسیار که امروز مصطلح است . (یادداشت مؤلف ) :
ابرغم دیشب گذاری بر من بیمار کرد
بر سرم خیلی ستاد و گریه ٔ بسیار کرد.

حمیدی (از آنندراج ).


- امثال :
خیلی آب می بردتا این کار بشود ؛ یعنی چندین امر در این میان واقع میشود تا این کار انجام شود و این مثل در مقام تعذر و غرابت امری است .
چون یافتند مردم دیده سراغ تو
این خیلی آب برد که بردند پی در آب .

نعمت خان عالی (از آنندراج ).


- خیلی خوب ؛ بسیار خوب . بسیار عالی . بسیار نیکو.
- خیلی دست داشتن در جائی ؛ بسیار یار و رفیق داشتن . خیلی همراه و مرید داشتن .
- خیلی دست داشتن در کاری ؛ ماهربودن و متبحر بودن در آن .
- خیلی زود ؛ بسیار زود. مقابل خیلی دیر.
|| مدتی . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. فراوان، بسیار.
۲. (قید ) زیاد.
۳. (قید ) زمانی زیاد.
۴. (قید ) چندان.

فرهنگ فارسی ساره

بسیار


پیشنهاد کاربران

پس می توان گفت واژه "خیلی" نادرست است و باید به جای آن از واژه "بسیار" به کار برد.

زیاد

awfully
بسیار
زیاد
خیلی

ببخشید گرینگ نیست گ. َلَک . . . گَلَک است . . . یعنی مهم این واژه برابر پارسی مهم است که ایرانی است و کردی که کردی و پارسی هر دو زبان ایرانی هستند که برابر مهم که ظاهرا عربی است واژه گَلَک را به کار ببریم که ایرانی است

واژگان ( فره_گلک_پیر ) در زبان کردی به مانک و معنای خیلی در زبان فارسی است

چندان

فوق العاده

بی اندازه ؛ فراوان. بسیار. ( فرهنگ فارسی معین ذیل بی اندازه ) . بی حد. بی شمار. بی قیاس :
بی اندازه لشکر شدند انجمن
ز چاچ و ز چین و ز ترک و ختن.
فردوسی.
بی اندازه بردند چیزی که خواست
چو شد ساخته کار و اندیشه راست.
فردوسی.
لشکر بی اندازه جمع شده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 294 ) . صدقات و قربانی روان شد بی اندازه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363 ) . ملوک روزگار. . . با یکدیگر. . . عهد کنند و تکلفهای بی اندازه و عقود و عهود که کرده باشند بجای آرند. ( تاریخ بیهقی ) . شیروان بیامد. . . با بسیار هدایا و نثارهای بی اندازه. ( تاریخ بیهقی ) . نعمت بی اندازه بخشید و آزاد کرد. ( گلستان ) .
بار بی اندازه دارم بر دل از سودای عشقت
آخر ای بیرحم باری از دلم برگیر باری.

- از اندازه بیش ؛ بیش از اندازه. بحد افراط. بیشمار :
پشوتن بفرمود کامد به پیش
ورا پندها داد از اندازه بیش.
فردوسی.

- از اندازه گذشته ؛ از حد گذشته. بسیار. فراوان. بحد افراط : و امیر همگان را بنواخت از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 50 ) . علی در این باب تکلفی ساخت از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288 ) . مارا از مولتان بخواند باز و از اندازه گذشته بنواخت. ( تاریخ بیهقی ص 215 ) . لجوجی بودی از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی ص 396 ) .

خیلی. خیل ( مثلا خیل عظیم دشمن ) . خیلک ( خیلح. مثلا خیلح غذا پیشیرمیشدیم ) . . . . . خیلی یک کلمه ی تورکی است.

دوست عزیز این واژه عربیه .
( جدیری )

Soبه معنا خیلی
مثال:so much


کلمات دیگر: