کشب. [ ک َ ] ( ع مص ) بسیار خوردن. ( منتهی الارب ). منه کشب اللحم و نحوه کشباً، یعنی بسیار خورد گوشت و امثال آنرا. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
کشب. [ ک ُ ] ( اِ ) کسب. کنجاره. رجوع به کنجارق و المعرب جوالیقی پاورقی ص 285 شود.
کشب. [ ک َ ش َ / ش ِ ] ( اِخ ) نام موضعی است یا کوهی.( منتهی الارب ) کوهی است در بادیه. ( معجم البلدان ).
کشب. [ ک ُ ] ( اِ ) کسب. کنجاره. رجوع به کنجارق و المعرب جوالیقی پاورقی ص 285 شود.
کشب. [ ک َ ش َ / ش ِ ] ( اِخ ) نام موضعی است یا کوهی.( منتهی الارب ) کوهی است در بادیه. ( معجم البلدان ).