برابر پارسی : ویژه، برگزیده، خودویژه
مخصوص
برابر پارسی : ویژه، برگزیده، خودویژه
فارسی به انگلیسی
special, particoular, specific, proper
especial, expressly, special, typical
فارسی به عربی
خصوصا , معین , مفضل
مترادف و متضاد
شایسته، مناسب، مطبوع، بجا، بموقع، مخصوص، چنانکه شاید و باید
صریح، سریع، روشن، مخصوص، سریع السیر
محرمانه، اختصاصی، خودمانی، خاص، مستور، پوشیده، مخصوص، خصوصی، خلوت، شخصی
مشخص، خاص، مخصوص، خصوصی، ویژه، بخصوص، اخص
خاص، مخصوص، استثنایی، خصوصی، ویژه، اخص، فاقد عمومیت
دقیق، خاص، مخصوص، منحصر بفرد، تک، خصوصی، ویژه، بخصوص، مختص، نکته بین
خاص، مخصوص، عجیب و غریب، خصوصی، ویژه، مختص، دارای اخلاق غریب
مخصوص
فرهنگ فارسی
خاص کرده شده ، خاص، ویژه
۱ - ( اسم ) خاص کرده شده ویژه کرده . ۲ - ( صفت ) خاص ویژه جمع : مخصوصین .
۱ - ( اسم ) خاص کرده شده ویژه کرده . ۲ - ( صفت ) خاص ویژه جمع : مخصوصین .
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) خاص ، ویژه .
لغت نامه دهخدا
مخصوص. [ م َ ] ( ع ص ) خاص کرده شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) : و مخصوص ساخت او را به رسم های برگزیده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308 ). از برادران و خواهران مستثنی شدم و مزید تربیت و ترشح مخصوص... ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 49 ). گفت که :
آن شاهد لعمرک و شاگرد فاستقم
مخصوص قم فانذر و مقصود کن فکان.
در هر که بنگری به همین درد مبتلاست.
- آدم مخصوص ؛ نوکر و گماشته. ( ناظم الاطباء ).
- جای مخصوص ؛ کنار آب و فرناک و بیت الخلا. ( ناظم الاطباء ).
- دوست مخصوص ؛ مصاحب و همدم. ( ناظم الاطباء ).
- مخصوص بودن ؛ اختصاص داشتن و نسبت داشتن. ( ناظم الاطباء ).
- مخصوص کردن ؛ اختصاص دادن. متعلق ساختن. برگزیدن. خاص کردن و ممتاز داشتن :
چو یزدانت مکرم کرد و مخصوص
چنان زی در میان خلق عالم.
آن شاهد لعمرک و شاگرد فاستقم
مخصوص قم فانذر و مقصود کن فکان.
خاقانی.
نی نی از این میانه تو مخصوص نیستی در هر که بنگری به همین درد مبتلاست.
ظهیر فاریابی.
هوا به لطف طبع او ممتزج شد، به رقت مزاج مخصوص گشت. ( سندبادنامه ص 12 ).- آدم مخصوص ؛ نوکر و گماشته. ( ناظم الاطباء ).
- جای مخصوص ؛ کنار آب و فرناک و بیت الخلا. ( ناظم الاطباء ).
- دوست مخصوص ؛ مصاحب و همدم. ( ناظم الاطباء ).
- مخصوص بودن ؛ اختصاص داشتن و نسبت داشتن. ( ناظم الاطباء ).
- مخصوص کردن ؛ اختصاص دادن. متعلق ساختن. برگزیدن. خاص کردن و ممتاز داشتن :
چو یزدانت مکرم کرد و مخصوص
چنان زی در میان خلق عالم.
سعدی.
- مخصوص گردانیدن ؛ خاص گردانیدن : پادشاه بر اطلاق ، اهل فضل و مروت را به کمال کرامات مخصوص نگرداند. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 65 ). داوود را... با منقبت نبوت بدین ارشاد وهدایت مخصوص گردانید. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 6 ). او را به عنایت و هدایت و توفیق خود مخصوص گردانید. ( تاریخ قم ص 8 ).فرهنگ عمید
۱. خاص شده.
۲. خاص، ویژه.
۲. خاص، ویژه.
دانشنامه عمومی
مخصوص (لاست). مخصوص نام چهاردهمین قسمت مجموعه تلویزیونی لاست است.
English Wikipedia (ویکی پدیای انگلیسی)
دلیل نامگذاری این قسمت کنایه از خاص (مخصوص) بودن مایکل داوسون است.
در این قسمت فرزند مایکل والت برای ساعاتی ناپدید می شود و مایکل نگران می شود و خاطراتش را به یاد می آورد که چقدر نسبت به فرزندش غفلت کرده است و از او دور بوده است، زمانی که او از همسرش سوزان جدا می شود و فرزندش به مادرش واگذار می شود و پس از مرگ سوزان او سرپرستی والت را به عهده می گیرد.
English Wikipedia (ویکی پدیای انگلیسی)
دلیل نامگذاری این قسمت کنایه از خاص (مخصوص) بودن مایکل داوسون است.
در این قسمت فرزند مایکل والت برای ساعاتی ناپدید می شود و مایکل نگران می شود و خاطراتش را به یاد می آورد که چقدر نسبت به فرزندش غفلت کرده است و از او دور بوده است، زمانی که او از همسرش سوزان جدا می شود و فرزندش به مادرش واگذار می شود و پس از مرگ سوزان او سرپرستی والت را به عهده می گیرد.
wiki: مخصوص (لاست)
فرهنگ فارسی ساره
خود ویژه، ویژه
پیشنهاد کاربران
درجه یک
این واژه عربی است و پارسی آن واژه ی پهلوی اَبیزَگ می باشد
ویژه
از واژه های تازی در گفت وگو کمتر استفاده کنیم
بخصوص
کلمات دیگر: