کلمه جو
صفحه اصلی

مسکنت


مترادف مسکنت : افلاس، بیچارگی، مسکینی، درویشی، بی چیزی، بی نوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر ، عجز، درماندگی، ضعف

متضاد مسکنت : رفاه، توانگری

برابر پارسی : بینوایی، نیازمندی، تهیدستی، مستمندی، بی چیزی

فارسی به انگلیسی

indigence, poverty, penury

poverty


penury


مترادف و متضاد

افلاس، بیچارگی، مسکینی، درویشی، بی‌چیزی، بی‌نوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر ≠ رفاه، توانگری


۱. افلاس، بیچارگی، مسکینی، درویشی، بیچیزی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر ≠ رفاه، توانگری
۲. عجز، درماندگی، ضعف


فرهنگ فارسی

فقر، بی چیزی، بینوایی
( اسم ) تهی دستی بی چیزی بینوایی درویشی : ... تا عمر در مذلت و مسکنت میگذراند ...

فرهنگ معین

(مَ کَ نَ ) [ ع . مسکنة ] (حامص . ) فقر، تنگدستی .

لغت نامه دهخدا

مسکنت. [ م َ ک َ ن َ ] ( ع اِمص ) مسکنة. مفلسی. ( غیاث ). درویشی. ضعف. فقر. بی چیزی. عسارت.عیلت. بؤس. مسکینی. ذلت. فاقة. متربة. فقر. و رجوع به مسکنة شود : من به سلطنت برسیدم و او همچنان در مسکنت بماندی. ( گلستان سعدی ). || بیچارگی. ( مهذب الاسماء ). نیاز. فروتنی :
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک.
حافظ.
مسکنت و نیاز پیش آری. ( انیس الطالبین ص 28 ). به نیاز و مسکنت تمام دو دست ادب بر هم نهاده تا صبحدم می ایستاد. ( انیس الطالبین ص 47 ). به حضرت ایشان به مسکنت و نیاز بردم و عذر خواستم. ( انیس الطالبین ص 48 ).
- اهل مسکنت ؛ فروتن. متواضع و شرمگین. ( از ناظم الاطباء ).

مسکنة.[ م َ ک َ ن َ ] ( ع اِمص ) اسم است از مسکین ، به معنی فقر و ذل و ضعف. ( از اقرب الموارد ). بیچارگی. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). حاجت. مسکنت. و رجوع به مسکنت شود :... و ضربت علیهم المسکنة ذلک بأنهم کانوایکفرون بآیات اﷲ... ( قرآن 112/3 )... و ضربت علیهم الذلة و المسکنة و بآؤُ بغضب من اﷲ. ( قرآن 61/2 ).

مسکنة. [ م ُ س َک ْ ک ِ ن َ ] ( ع ص ) مسکنه. مؤنث مسکّن. ج ، مسکنات.

مسکنت . [ م َ ک َ ن َ ] (ع اِمص ) مسکنة. مفلسی . (غیاث ). درویشی . ضعف . فقر. بی چیزی . عسارت .عیلت . بؤس . مسکینی . ذلت . فاقة. متربة. فقر. و رجوع به مسکنة شود : من به سلطنت برسیدم و او همچنان در مسکنت بماندی . (گلستان سعدی ). || بیچارگی . (مهذب الاسماء). نیاز. فروتنی :
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک .

حافظ.


مسکنت و نیاز پیش آری . (انیس الطالبین ص 28). به نیاز و مسکنت تمام دو دست ادب بر هم نهاده تا صبحدم می ایستاد. (انیس الطالبین ص 47). به حضرت ایشان به مسکنت و نیاز بردم و عذر خواستم . (انیس الطالبین ص 48).
- اهل مسکنت ؛ فروتن . متواضع و شرمگین . (از ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

فقر، بی چیزی، بینوایی.

پیشنهاد کاربران

بی چیزی


نیاز

بی برگی. [ بی ب َ ] ( حامص مرکب ) فقر. احتیاج. مسکنت. بی نوایی. فقیری. درماندگی. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
رهی خواهی شدن کآن ره دراز است
به بی برگی مشو بی برگ و ساز است.
نظامی.
به بی برگی سخن را راست کردم
نه او داد و نه من درخواست کردم.
نظامی.
بسی دلتنگی و زاری نمودیم
بسی خواری و بی برگی بدیدیم.
عطار.
چونکه با بی برگی غربت بساخت
برگ بی برگی بسوی او بتاخت.
مولوی.
زمستانست و بی برگی بیا ای باد نوروزی
بیابانست و تاریکی بیا ای قرص مهتابم.
سعدی.
اگر عنقا ز بی برگی بمیرد
شکار از چنگ گنجشکان نگیرد.
سعدی.
گر بی برگی بمرگ مالد گوشم
آزادی را به بندگی نفروشم.
دهخدا.


کلمات دیگر: