کلمه جو
صفحه اصلی

محمل


مترادف محمل : تخت روان، کجاوه، هودج، عماری، علت، سبب، جهت، انگیزه

برابر پارسی : کجاوه، پالکی، هودج

فارسی به انگلیسی

camel-litter

فارسی به عربی

فضلات

عربی به فارسی

بارکننده


مترادف و متضاد

litter (اسم)
زایمان، تخت روان، اشغال، کجاوه، محمل، ریخته و پاشیده، اشغال پاشیدن

تخت روان، کجاوه، هودج، عماری


علت، سبب، جهت، انگیزه


۱. تخت روان، کجاوه، هودج، عماری
۲. علت، سبب، جهت، انگیزه


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - کجاوه که بر شتر بندند هودج .... اگر هر دو در یک محمل باشند باید که از نخست مرد نماز کند . جمع : محامل . ۲ - معنی کلمه و جمله و عبارت : بود از شوق خرابات و حرم هر بیتم لیلی عشوه طرازی که دو محمل دارد . ( محمد قلی سلیم ) ۳ - آنچه که مطلبی را بدان حمل و تاویل کنند : و یغفر ما دون ذلک بر چه عمل کنند ? که هیچ محمل نماند معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است معتقد ایشان باطل . ۴ - زنبیلی که بدان انگور کشند بسوی خرمن.
برنده و حمل کننده ناقه

محیط بی‌جانی که ریزاندامگان بیماری‌زا ازطریق آن منتقل می‌شود


فرهنگ معین

(مَ مِ ) [ ع . ] (اِ. ) هودج و کجاوه که بر شتر بندند. ج . محامل .

لغت نامه دهخدا

محمل. [ م َ م ِ ] ( ع اِ ) کجاوه که بر شتری بندند و هودج و این صیغه اسم ظرف است از حمل بالفتح که به معنی بار برداشتن است. ( غیاث ). بارگیر. تخت روان. عماری. مهد. هودج. ج ، محامل. دو شقه مساوی که بر شتر بار کنند. ( از اقرب الموارد ). از وسائل سفر مانند محفه اما آن را بر پشت یک شتر گذارند بر خلاف محفه که بر روی دو شتر یا دو قاطر حمل کنند. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 130 ) : گفت [ مسعود ] ده اشتر بگوی راست کنند و محمل و کژاوه. ( تاریخ بیهقی ص 236 ). سیصد شتران با محمل و مهد. ( تاریخ بیهقی ). او را در محمل پیل نهادند. ( تاریخ بیهقی ).
پس راست بدار قول و فعلت را.
خیره منشین به یک سو از محمل.
ناصرخسرو.
ز اشتر و محملت فرود افتی
ای پسر چون سبک بودت عدیل.
ناصرخسرو.
وز بهر محملت که فلک بود غاشیه اش
خورشید ناقه گشته و مه ساربان شده.
خاقانی.
ها و ها باش اگر محمل من سازی وهم
برسانیم بکم زانکه ز من ها شنوند.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 103 ).
همچو محمل برو آفات به غفلت بگذار
در جهان بی خبر از کفر در اسلام بخسب.
خاقانی.
چه میگفتم سخن محمل کجا راند
کجا میرفتم و رختم کجا ماند.
نظامی.
هیچ نه در محمل و چندین جرس
هیچ نه در کاسه و چندین مگس.
نظامی.
بار فراق دوستان بس که نشسته بر دلم
میروم و نمیرود ناقه به زیر محملم.
سعدی.
شتر به جهد و جفا بر نمیتواند خاست
که بار عشق تحمل نمیکند محمل.
سعدی.
نی کاروان برفت تو خواهی مقیم ماند
ترتیب کرده اند ترا نیز محملی.
سعدی.
تابارهای شتران عبداﷲ بیندازند و محملها فرودآرند. ( تاریخ قم ص 250 ).
شوق صادق چو کشد محمل مرد
کعبه وصل کند منزل مرد.
جامی.
رفتم که خار از پا کشم محمل نهان شد از نظر
یک لحظه غافل گشتم و صد سال راهم دور شد.
ملک قمی.
اگر هر دو در یک محمل باشند باید که از نخست مرد نماز کند. ( ترجمه النهایة طوسی ص 66 ج 1 ).
- محمل بربستن ؛ بستن و نصب کردن کجاوه بر پشت شتر و جز آن :
مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بربندید محملها.
حافظ.

محمل . [ م َ م ِ ] (ع اِ) کجاوه که بر شتری بندند و هودج و این صیغه ٔ اسم ظرف است از حمل بالفتح که به معنی بار برداشتن است . (غیاث ). بارگیر. تخت روان . عماری . مهد. هودج . ج ، محامل . دو شقه ٔ مساوی که بر شتر بار کنند. (از اقرب الموارد). از وسائل سفر مانند محفه اما آن را بر پشت یک شتر گذارند بر خلاف محفه که بر روی دو شتر یا دو قاطر حمل کنند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 130) : گفت [ مسعود ] ده اشتر بگوی راست کنند و محمل و کژاوه . (تاریخ بیهقی ص 236). سیصد شتران با محمل و مهد. (تاریخ بیهقی ). او را در محمل پیل نهادند. (تاریخ بیهقی ).
پس راست بدار قول و فعلت را.
خیره منشین به یک سو از محمل .

ناصرخسرو.


ز اشتر و محملت فرود افتی
ای پسر چون سبک بودت عدیل .

ناصرخسرو.


وز بهر محملت که فلک بود غاشیه اش
خورشید ناقه گشته و مه ساربان شده .

خاقانی .


ها و ها باش اگر محمل من سازی وهم
برسانیم بکم زانکه ز من ها شنوند.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 103).


همچو محمل برو آفات به غفلت بگذار
در جهان بی خبر از کفر در اسلام بخسب .

خاقانی .


چه میگفتم سخن محمل کجا راند
کجا میرفتم و رختم کجا ماند.

نظامی .


هیچ نه در محمل و چندین جرس
هیچ نه در کاسه و چندین مگس .

نظامی .


بار فراق دوستان بس که نشسته بر دلم
میروم و نمیرود ناقه به زیر محملم .

سعدی .


شتر به جهد و جفا بر نمیتواند خاست
که بار عشق تحمل نمیکند محمل .

سعدی .


نی کاروان برفت تو خواهی مقیم ماند
ترتیب کرده اند ترا نیز محملی .

سعدی .


تابارهای شتران عبداﷲ بیندازند و محملها فرودآرند. (تاریخ قم ص 250).
شوق صادق چو کشد محمل مرد
کعبه ٔ وصل کند منزل مرد.

جامی .


رفتم که خار از پا کشم محمل نهان شد از نظر
یک لحظه غافل گشتم و صد سال راهم دور شد.

ملک قمی .


اگر هر دو در یک محمل باشند باید که از نخست مرد نماز کند. (ترجمه ٔ النهایة طوسی ص 66 ج 1).
- محمل بربستن ؛ بستن و نصب کردن کجاوه بر پشت شتر و جز آن :
مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بربندید محملها.

حافظ.


|| هودج حجاجی . (از اقرب الموارد). || زنبیل که بدان انگور حمل کنند به محل خشک کردن آن . (از اقرب الموارد). زنبیل که بدان انگور کشند سوی خرمنگاه .

محمل . [ م َ م ِ ] (ع اِ) مجازاً به معنی معنی و ظرف لفظ. (از آنندراج ). معنی کلمه و جمله و عبارت :
بود از شوق خرابات و حرم هر بیتم
لیلی عشوه طرازی که دو محمل دارد.

محمدقلی سلیم .


|| آنچه مطلبی را بدان حمل و تأویل کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و یغفر مادون ذلک ، بر چه حمل کنند که هیچ محمل نماند معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است و مقصد ایشان باطل . (کشف الاسرار ج 2 ص 537). || وجه . دلیل .
- محملی برای گفته یا دعوی نبودن ؛ دلیلی و وجهی نداشتن .
|| اعتماد. (زمخشری ). تکیه گاه : محملی بر او نیست ؛ اعتمادی بر او نیست . (یادداشت مرحوم دهخدا).

محمل . [ م ِ م َ ] (ع اِ) دوال شمشیر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، محامل . (مهذب الاسماء). حمالة. (اقرب الموارد). || ریشه ٔ درخت . بیخ . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


محمل . [ م ُ ح َم ْ م ِ ] (ع ص ) برنده و حمل کننده ٔ ناقه و جز آن (ناظم الاطباء).


محمل . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) زن که شیرش فرودآید بی محل . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


محمل . [ م ُح َم ْ م َ ] (ع ص ) برده شده و حمل شده . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. [جمع: محامل] آنچه در آن کسی یا چیزی را حمل کنند، هودج، پالکی، کجاوه.
۲. آنچه محل اعتماد واقع شود، محل اعتماد.
۳. علت، سبب، انگیزه.
* محمل بربستن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * محمل بستن
* محمل بستن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. بستن کجاوه بر پشت ستور.
۲. آماده شدن کاروان برای حرکت: تبیره زن بزد طبل نخستین / شتربانان همی بندند محمل (منوچهری: ۶۵ ).

۱. [جمع: محامل] آنچه در آن کسی یا چیزی را حمل کنند؛ هودج؛ پالکی؛ کجاوه.
۲. آنچه محل اعتماد واقع شود؛ محل اعتماد.
۳. علت؛ سبب؛ انگیزه.
⟨ محمل بربستن: (مصدر لازم) [قدیمی] = ⟨ محمل بستن
⟨ محمل بستن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. بستن کجاوه بر پشت ستور.
۲. آماده شدن کاروان برای حرکت: ◻︎ تبیره‌زن بزد طبل نخستین / شتربانان همی ‌بندند محمل (منوچهری: ۶۵).


دانشنامه عمومی

محمل (خنشله). محمل (به عربی: المحمل) یک شهرداری در الجزایر است که در استان خنشله واقع شده است. محمل ۳۰٬۴۸۴ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای الجزایر

فرهنگستان زبان و ادب

{vehicle} [زیست شناسی-میکرب شناسی] محیط بی جانی که ریزاندامگان بیماری زا ازطریق آن منتقل می شود

پیشنهاد کاربران

سیه مست جنونم، وادی و منزل نمی دانم
کنار دشت را از دامن محمل نمی دانم. صائب تبریزی
کسانی که معنی کرده بودند از نظر بنده معانیشان در اینجا کار بردی ندارد

محمل: کجاوه، تخت که روان است

ماده بین سلولی که سلول ها در آن قرار می گیرند همانند غضروف و بافت پیوندی. محمل استخوانی نیز ماده بین سلولی است که نمک های استخوانی در آن رسوب می کنند.

سخن بی پایه و اساس - دور از واقعیت

دلیل
وجاهت

مهمل: کلام بیهوده و بی معنی
محمل: کجاوه ای ( اتاقکی چوبی شکل ) که بر روی شتر می بندند

محمل واژه ی عربی هست . محمل برریتم مفعل هست . و
ریشه ان "ح"م"ل" هست . یعنی جایی یا محلی که در ان چیزی
یا کسی را حمل بکنن . برا همین در زبان عربی اسم مکان هست .
وچون حمل کردن چیزی یا کسی در زمان مشخصی رخ میده .
براهمین در عربی اسم زمان نیز هست . جمع:محامل بر ریتم
مفاعل؛

اتاقکی که در قدیم شتر سواران ان را روی شتر می بستن تا سایه بانی ومحافظی باشد برای سر نشین

در زبان و گفتار سازمان مجاهدین خلق یا همان منافقین، به � پوشش� گفته میشود. کتاب قدرت و دیگرهیچ


کلمات دیگر: