از هرد رنگ کرده زعفرانی
هردی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
هردی . [ هَِ دا ] (ع اِ) زردچوبه . (منتهی الارب ). هرداء. (اقرب الموارد). رجوع به هرداء شود.
هردی. [ هَِ دا ] ( ع اِ ) زردچوبه. ( منتهی الارب ). هرداء. ( اقرب الموارد ). رجوع به هرداء شود.
هردی. [ هَُ دی ی ] ( ع ص نسبی ) از هرد، رنگ کرده.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). زعفرانی. زردچوبه ای.
هردی. [ هَُ دی ی ] ( ع ص نسبی ) از هرد، رنگ کرده.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). زعفرانی. زردچوبه ای.
هردی . [ هَُ دی ی ] (ع ص نسبی ) از هرد، رنگ کرده .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زعفرانی . زردچوبه ای .
پیشنهاد کاربران
به نظر من یا کوهستان و یا به معنی آمدن چون هردی در زبان کردی به معنی آمدن است
در زبان کُردی یعنی کوهنشین
هردی یعنی کوه ، کوهستان، دشت
کلمات دیگر: