کلمه جو
صفحه اصلی

هرکل

لغت نامه دهخدا

هرکل. [ هَِ رَ ] ( یونانی ، ص ) ضخیم از هر چیز. ( الجماهر ابوریحان ص 143 ).

هرکل. [ هَِ رَ ] ( اِخ ) رجوع به هراکلس و هرکول شود.

هرکل. [ ] ( اِخ ) تیره ای از طایفه های ایل چهارلنگ بختیاری. ( جغرافیای سیاسی مسعود کیهان ص 76 ).

هرکل.[ هَِ ک َ ل ل ] ( ع اِ ) نوعی رفتار. ( اقرب الموارد ).

هرکل . [ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه های ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی مسعود کیهان ص 76).


هرکل . [ هَِ رَ ] (اِخ ) رجوع به هراکلس و هرکول شود.


هرکل . [ هَِ رَ ] (یونانی ، ص ) ضخیم از هر چیز. (الجماهر ابوریحان ص 143).


هرکل .[ هَِ ک َ ل ل ] (ع اِ) نوعی رفتار. (اقرب الموارد).


پیشنهاد کاربران

طایفه هرکل ایل چهارلنگ لر بختیاری


کلمات دیگر: