ذیخ. ( ع اِ ) گرگ. ذئب. || مرد دلیر. || اسپ نجیب نیکورفتار. || بزرگی. || بزرگسالی. || نام ستاره ای است سرخرنگ. || خوشه. || ذکر الضباع ؛ کفتار نر بسیارموی. نعثل. ج ، اَذیاخ ، ذیوخ ، ذَیَخَة :
وَلدِت خلداً و ذیخاً فی تشتمه
و بعده خزَراً یشتد فی العضد.
دفعنا الیه و هو کالذیخ حاظیا
نشدُ علی اکبادنا بالعمائم.
وَلدِت خلداً و ذیخاً فی تشتمه
و بعده خزَراً یشتد فی العضد.
( صفوان انصاری از البیان والتبیین ج 1 ص 41 ).
و در حاشیه آن آرد: الذیخ ذکر الضباع و هو اعرج. و باز در ج 3 ص 72 همان کتاب آمده است :دفعنا الیه و هو کالذیخ حاظیا
نشدُ علی اکبادنا بالعمائم.