ذوالجناح، روز پنجاه هزار سال (به انگلیسی: THE 50000 YERAS DAY ) دومین فیلم مستند محمدرضا وطن دوست است. فیلمی آیینی که در سال ۱۳۸۴ در روستای ازنی کیاسر در مازندران فیلمبرداری شده است. این فیلم در بیست و چهارمین جشنواره بین المللی فیلم فجر (چشم واقعیت) به نمایش در آمده و تندیس کتاب زرین بهترین مستند از جشنواره بین المللی فیلم رشد ۱۳۸۵ را نصیب خود کرده است.
پیروز کلانتری در سایت انسان شناسی و فرهنگ: مدت هاست می خواهم نقد مبسوطی بر این فیلم بنویسم و این یادداشت مختصر را پیش درآمد آن نوشته به حساب آورید، جذابیت فیلم برای من تلفیق اندیشیده و مؤثری است که از یک واقعیت و فضای زنده با روایت سازی خاص فیلم ساز از طریق فضاهای طراحی و بازسازی شده به دست می آید. در میان فیلم های آیینی، از معدود فیلم هایی است که وجه تصویرگرایانه و فرم پردازانة فیلم، ساز جدا نمی زند و روایت در فیلم مستند موضوع و دغدغة فیلم ساز است و این روایت گویی بر فضا و بیان مستند کار سنگینی نمی کند. این فیلم یک نمونه جذاب از این فضاست که پیشنهادهای جالب و تازه ای از ترکیب سینمای مستند و داستانی، استناد و روایت و سینمای مستقیم و بازسازی موقعیت ها را پیش رو می گذارد.
مهرداد فراهانی در سایت پیک مستند:اگر تقوایی درمستند «تمرین آخر» تنها در یک نمای عمومی به پشت صحنه تعزیه می رود، محمدرضا وطن دوست درمستندذوالجناح، روز پنجاه هزار سال پا را فراتر می گذارد و به کشف درونیات شبیه خوانان می پردازد. در واقع این فیلم به حیطه شخصیت پردازی وارد می شوند. در این فیلم که در یکی از روستاهای شمال کشور می گذرد با پیر مردی روشن ضمیر و نورانی همراه می شویم که علاوه بر شبیه خوانی نقش امام حسین (ع) سال ها است اسب سپید خود را هم به عنوان نمادی از ذوالجناح در تعزیه شرکت می دهد. این عادت چندین و چند ساله پیرمرد باعث شده تا مردم روستا به تدریج این اسب را نظر کرده و متبرک بپندارند. به همین خاطر پیرمرد صبح روز عاشورا با اسب خود از تمامی محله ها گذر می کند و هر یک از اهالی تکه پارچه ای را به رسم دخیل بر گردن اسب می آویزند. دیگر سکانس به یاد ماندنی این فیلم لحظه لباس پوشیدن گروه تعزیه خوانان و مرور اشعار و به عبارت بهتر سکانس پشت صحنه است. اکنون پیر مرد که لباس سبز امام (ع) را پوشیده آن قدر غرق در نقش خود شده که از لیوان آب شبیه خوان عمر سعد آب نمی خورد و او را نجس و حرامی خطاب می کند! طنز این سکانس از آن جا ناشی می شود که اتفاقاً در سکانس های قبلی دیدیم که شبیه خوان عمر سعد جوانی ساده دل و مورد محبت همه اهالی روستا است.
محمدرضا وطن دوست
محمدرضا وطن دوست،
در دهکده کوچک شمالی، گروه کربلایی احمد و اسب اش مراسمی را به عنوان یک سنت خانوادگی هر ساله در روز به خصوصی اجرا می کنند تا شنوای رازها، آرزوها و نیازهای مردم روستا باشند.
پیروز کلانتری در سایت انسان شناسی و فرهنگ: مدت هاست می خواهم نقد مبسوطی بر این فیلم بنویسم و این یادداشت مختصر را پیش درآمد آن نوشته به حساب آورید، جذابیت فیلم برای من تلفیق اندیشیده و مؤثری است که از یک واقعیت و فضای زنده با روایت سازی خاص فیلم ساز از طریق فضاهای طراحی و بازسازی شده به دست می آید. در میان فیلم های آیینی، از معدود فیلم هایی است که وجه تصویرگرایانه و فرم پردازانة فیلم، ساز جدا نمی زند و روایت در فیلم مستند موضوع و دغدغة فیلم ساز است و این روایت گویی بر فضا و بیان مستند کار سنگینی نمی کند. این فیلم یک نمونه جذاب از این فضاست که پیشنهادهای جالب و تازه ای از ترکیب سینمای مستند و داستانی، استناد و روایت و سینمای مستقیم و بازسازی موقعیت ها را پیش رو می گذارد.
مهرداد فراهانی در سایت پیک مستند:اگر تقوایی درمستند «تمرین آخر» تنها در یک نمای عمومی به پشت صحنه تعزیه می رود، محمدرضا وطن دوست درمستندذوالجناح، روز پنجاه هزار سال پا را فراتر می گذارد و به کشف درونیات شبیه خوانان می پردازد. در واقع این فیلم به حیطه شخصیت پردازی وارد می شوند. در این فیلم که در یکی از روستاهای شمال کشور می گذرد با پیر مردی روشن ضمیر و نورانی همراه می شویم که علاوه بر شبیه خوانی نقش امام حسین (ع) سال ها است اسب سپید خود را هم به عنوان نمادی از ذوالجناح در تعزیه شرکت می دهد. این عادت چندین و چند ساله پیرمرد باعث شده تا مردم روستا به تدریج این اسب را نظر کرده و متبرک بپندارند. به همین خاطر پیرمرد صبح روز عاشورا با اسب خود از تمامی محله ها گذر می کند و هر یک از اهالی تکه پارچه ای را به رسم دخیل بر گردن اسب می آویزند. دیگر سکانس به یاد ماندنی این فیلم لحظه لباس پوشیدن گروه تعزیه خوانان و مرور اشعار و به عبارت بهتر سکانس پشت صحنه است. اکنون پیر مرد که لباس سبز امام (ع) را پوشیده آن قدر غرق در نقش خود شده که از لیوان آب شبیه خوان عمر سعد آب نمی خورد و او را نجس و حرامی خطاب می کند! طنز این سکانس از آن جا ناشی می شود که اتفاقاً در سکانس های قبلی دیدیم که شبیه خوان عمر سعد جوانی ساده دل و مورد محبت همه اهالی روستا است.
محمدرضا وطن دوست
محمدرضا وطن دوست،
در دهکده کوچک شمالی، گروه کربلایی احمد و اسب اش مراسمی را به عنوان یک سنت خانوادگی هر ساله در روز به خصوصی اجرا می کنند تا شنوای رازها، آرزوها و نیازهای مردم روستا باشند.