مرد شوخ چشم ٠ یا بی غیرت
طسع
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
طسع. [ طَ س َ ] (ع مص ) شوخ چشم شدن . || بی غیرت گردیدن بر زنان . || آزمند شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
طسع. [ طَ س ِ ] (ع ص ) مرد شوخ چشم . || بی غیرت . || حریص بی خیر. طسیع مثله فی الکل . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
طسع. [ طَ ] ( ع مص ) آرامش کردن با زن. || رفتن درشهرها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به طزع شود.
طسع. [ طَ س َ ] ( ع مص ) شوخ چشم شدن. || بی غیرت گردیدن بر زنان. || آزمند شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
طسع. [ طَ س ِ ] ( ع ص ) مرد شوخ چشم. || بی غیرت. || حریص بی خیر. طسیع مثله فی الکل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
طسع. [ طَ س َ ] ( ع مص ) شوخ چشم شدن. || بی غیرت گردیدن بر زنان. || آزمند شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
طسع. [ طَ س ِ ] ( ع ص ) مرد شوخ چشم. || بی غیرت. || حریص بی خیر. طسیع مثله فی الکل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
طسع. [ طَ ] (ع مص ) آرامش کردن با زن . || رفتن درشهرها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به طزع شود.
کلمات دیگر: