مرد کوتاه بالا نیک زفت
قبز
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قبز. [ ق ِ ] ( ع ص ) مرد کوتاه بالا نیک زفت. ( منتهی الارب ).
قبز. [ ق ُب ْ ب ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان. واقع در 75هزارگزی شمال باختری باجگیران و 3هزارگزی شمال مالرو عمومی باجگیران و موقعجغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر است. سکنه آن 153 تن است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه و گلیم بافی است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
قبز. [ ق ُب ْ ب ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان. واقع در 75هزارگزی شمال باختری باجگیران و 3هزارگزی شمال مالرو عمومی باجگیران و موقعجغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر است. سکنه آن 153 تن است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه و گلیم بافی است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
قبز. [ ق ِ ] (ع ص ) مرد کوتاه بالا نیک زفت . (منتهی الارب ).
قبز. [ ق ُب ْ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان . واقع در 75هزارگزی شمال باختری باجگیران و 3هزارگزی شمال مالرو عمومی باجگیران و موقعجغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر است . سکنه ٔ آن 153 تن است . آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه و گلیم بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کلمات دیگر: