کلمه جو
صفحه اصلی

قبانی

لغت نامه دهخدا

قبانی. [ ق َب ْ با نی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به قبان. ( سمعانی ). رجوع به قبان شود.

قبانی. [ ق َب ْ با نی ی ] ( اِخ ) احمدبن لقمان از محدثان است. وی در جرجان ( گرگان ) درس حدیث گفته و حمزةبن یوسف گوید: از او عبدالرحمان بن حمدان روایت دارد. ( سمعانی ).

قبانی. [ ق َب ْ با نی ی ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن محمود زاهد مجرد مکنی به ابوالعباس از محدثان و از مردم نیشابور است.حاکم ابوعبداﷲ در تاریخ از او یاد کرده و نویسد پیرمردی پارسا و قانع بود وی از ابوبکر محمدبن اسحاق بن خزیمه و ابوعباس احمدبن محمد مارخسی و امثال این دو تن روایت شنیده است. او در ربیعالاول سال 371 هَ. ق.وفات یافت و در سالهای پیری حدیث نوشت. ( سمعانی ).

قبانی. [ ق َب ْ با نی ی ] ( اِخ ) حسین بن محمد. رجوع به حسین بن محمد شود.

قبانی. [ ق َب ْ با ] ( اِخ ) صدرالدین پدرخوانده اخی جوق باجوقی حاکم آذربایجان بود. در بهار سال 760 هَ. ق. امیر مبارزالدین محمد مظفر از شیراز لشکر به تبریز کشید و اخی جوق را بگریزانید مقارن آن حال ، امیر مبارزالدین خبر توجه سلطان اویس را شنیده و به مملکت خود بازگردید. سلطان اویس به تبریز درآمد و اخی جوق باجوقی به صدرالدین قبانی که پدرخوانده او بود پناه برد، سلطان اویس ایلچیان به قبان فرستاد و او را به عواطف خویش امیدوار ساخت تا به ملازمت مبادرت نمود و آنگاه وی به اتفاق علی پیل تن و جلال الدین قزوینی قصد غدر و حیله کردند. خواجه شیخ ، پادشاه را از این داستان واقف گردانید و شاه هر سه را بقتل رسانید. ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 240 ).

قبانی. [ ق َب ْ با نی ی ] ( اِخ ) عبداﷲبن محمدبن سری بن صباح مکنی به ابومحمد عاید کرمانی از بزرگان یاران ابوعلی ثقفی است. وی از ابولبید محمدبن ادریس شامی و ابوبکر محمدبن اسحاق بن خزیمه و جعفربن احمدبن نصر روایت کند و از او ابوجازم عبدوی حافظ و ابوعبداﷲ حاکم روایت دارند. وی در ماه ربیعالاول سال 366 هَ. ق. وفات یافت و در مقبرةالحسین بخاک سپرده شد. ( سمعانی ).

قبانی. [ ق َب ْ با نی ی ] ( اِخ ) علی بن حسین بن محمدبن زیاد یکی ازارکان حدیث و حافظان شمرده میشود. وی سفرها کرده و بسیار احادیث شنیده و در علوم گوناگون از جمله مسند و تاریخ و کنیه ها و القاب تألیفات دارد. بخاری از حسین نام از احمدبن منیع در کتاب طیب روایت نقل کرده است. ابوفصل گل آبادی گوید: به عقیده من آن حسین که بخاری حدیث از او نقل کرده همان حسین بن محمدبن زیاد است که مسند احمدبن منیع نزد او بوده است. گل آبادی گوید: گویند که وی ملازم و هم عقیده و هم مشرب با بخاری بوده بجهت ملاقات و گفتگوهائی که در نیشابور میان آن دو اتفاق افتاده است. حسین گوید: جد من «زیاد» را قپانی بوده است که در نیشابور به بزرگی آن کسی سراغ نداشته است. ولی وی قپاندار [ وزّان ] نبوده است. مردم هرگاه میخواستند چیزی را بسنجند قپان جدّم را عاریه میکردند. وی از این رو به قبانی مشهور گردید و این لقب برای ما ماند. جدم «زیاد» این قپان را از فارس به نیشابور آورده بود، ابوعبداﷲ محمدبن یعقوب گوید: حسین بن محمدبن زیاد، حافظترین مردم به حدیث و عارف ترین مردم به نامها و کنیه ها بود. وی به سال 289 هَ. ق. وفات یافت. ابوزکریا یحیی بن محمد عنبری و دعلج بن احمد سنجری و جز ایشان از او روایت کنند. ( سمعانی ).

قبانی . [ ق َب ْ با ] (اِخ ) صدرالدین پدرخوانده ٔ اخی جوق باجوقی حاکم آذربایجان بود. در بهار سال 760 هَ . ق . امیر مبارزالدین محمد مظفر از شیراز لشکر به تبریز کشید و اخی جوق را بگریزانید مقارن آن حال ، امیر مبارزالدین خبر توجه سلطان اویس را شنیده و به مملکت خود بازگردید. سلطان اویس به تبریز درآمد و اخی جوق باجوقی به صدرالدین قبانی که پدرخوانده ٔ او بود پناه برد، سلطان اویس ایلچیان به قبان فرستاد و او را به عواطف خویش امیدوار ساخت تا به ملازمت مبادرت نمود و آنگاه وی به اتفاق علی پیل تن و جلال الدین قزوینی قصد غدر و حیله کردند. خواجه شیخ ، پادشاه را از این داستان واقف گردانید و شاه هر سه را بقتل رسانید. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 240).


قبانی . [ ق َب ْ با نی ی ] (اِخ ) احمدبن لقمان از محدثان است . وی در جرجان (گرگان ) درس حدیث گفته و حمزةبن یوسف گوید: از او عبدالرحمان بن حمدان روایت دارد. (سمعانی ).


قبانی . [ ق َب ْ با نی ی ] (اِخ ) احمدبن محمدبن محمود زاهد مجرد مکنی به ابوالعباس از محدثان و از مردم نیشابور است .حاکم ابوعبداﷲ در تاریخ از او یاد کرده و نویسد پیرمردی پارسا و قانع بود وی از ابوبکر محمدبن اسحاق بن خزیمه و ابوعباس احمدبن محمد مارخسی و امثال این دو تن روایت شنیده است . او در ربیعالاول سال 371 هَ . ق .وفات یافت و در سالهای پیری حدیث نوشت . (سمعانی ).


قبانی . [ ق َب ْ با نی ی ] (اِخ ) حسین بن محمد. رجوع به حسین بن محمد شود.


قبانی . [ ق َب ْ با نی ی ] (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن سری بن صباح مکنی به ابومحمد عاید کرمانی از بزرگان یاران ابوعلی ثقفی است . وی از ابولبید محمدبن ادریس شامی و ابوبکر محمدبن اسحاق بن خزیمه و جعفربن احمدبن نصر روایت کند و از او ابوجازم عبدوی حافظ و ابوعبداﷲ حاکم روایت دارند. وی در ماه ربیعالاول سال 366 هَ . ق . وفات یافت و در مقبرةالحسین بخاک سپرده شد. (سمعانی ).


قبانی . [ ق َب ْ با نی ی ] (اِخ ) علی بن حسین بن محمدبن زیاد یکی ازارکان حدیث و حافظان شمرده میشود. وی سفرها کرده و بسیار احادیث شنیده و در علوم گوناگون از جمله مسند و تاریخ و کنیه ها و القاب تألیفات دارد. بخاری از حسین نام از احمدبن منیع در کتاب طیب روایت نقل کرده است . ابوفصل گل آبادی گوید: به عقیده ٔ من آن حسین که بخاری حدیث از او نقل کرده همان حسین بن محمدبن زیاد است که مسند احمدبن منیع نزد او بوده است . گل آبادی گوید: گویند که وی ملازم و هم عقیده و هم مشرب با بخاری بوده بجهت ملاقات و گفتگوهائی که در نیشابور میان آن دو اتفاق افتاده است . حسین گوید: جد من «زیاد» را قپانی بوده است که در نیشابور به بزرگی آن کسی سراغ نداشته است . ولی وی قپاندار [ وزّان ] نبوده است . مردم هرگاه میخواستند چیزی را بسنجند قپان جدّم را عاریه میکردند. وی از این رو به قبانی مشهور گردید و این لقب برای ما ماند. جدم «زیاد» این قپان را از فارس به نیشابور آورده بود، ابوعبداﷲ محمدبن یعقوب گوید: حسین بن محمدبن زیاد، حافظترین مردم به حدیث و عارف ترین مردم به نامها و کنیه ها بود. وی به سال 289 هَ . ق . وفات یافت . ابوزکریا یحیی بن محمد عنبری و دعلج بن احمد سنجری و جز ایشان از او روایت کنند. (سمعانی ).


قبانی . [ ق َب ْ با نی ی ] (اِخ ) محمدبن محمدبن عبداﷲ کبری وزّان [ قپاندار ] مکنی به ابونصر از مردم اصفهان است که با قپان بارها میسنجید و مردی پارسا و در عقیده استوار بود. وی از ابومسلم بن مهربرد أدیب و احمدبن فضل باطرقانی و ابوسعید سحری و جز ایشان روایت شنیده است . سمعانی گوید: من از وی کتاب الاوائل ابوعروبه حرانی و فوائد دیگری را نوشتم . ابوعروبة کتاب اوائل را از ابومسلم محمدبن مهر ادیب از ابوبکر محمدبن علی بن مقری از ابوعروبة حسین بن ابومعشر حرانی سلمی روایت کند. قبانی به سال 432 هَ . ق . در اصفهان وفات یافت . (الانساب سمعانی ).


قبانی . [ ق َب ْ با نی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قبان . (سمعانی ). رجوع به قبان شود.



کلمات دیگر: