کلمه جو
صفحه اصلی

عرتن

لغت نامه دهخدا

عرتن. [ ع َ رَ ت َ ] ( ع اِ ) عَرْتن. رجوع به عرتن شود.

عرتن. [ ع َ رَ ت ُ ] ( ع اِ ) عَرْتن. رجوع به عرتن شود.

عرتن. [ ع ُ ت َ ] ( ع اِ ) عَرْتن. رجوع به عرتن شود.

عرتن. [ ع َ ت َ ] ( ع اِ ) عَرَتن. عُرتُن. ( منتهی الارب ). گیاهی است که بدان دباغت کننداصل آن عرنتُن و عَرَنتَن بوده است و حرف تاء کلمه سه حرکت گرفته و نون آن حذف شده و به حال خود مانده است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). عرتون. ( منتهی الارب ). درختی است که بدان دباغت کنند. ( از اقرب الموارد ).
- ادیم معرتن ؛ پوست پیراسته به گیاه عرتن که به عرتن دباغت شده باشدو آنرا معرتن گویند و عامل آنرا مُعرتِن. ( از اقرب الموارد ).

عرتن . [ ع َ ت َ ] (ع اِ) عَرَتن . عُرتُن . (منتهی الارب ). گیاهی است که بدان دباغت کننداصل آن عرنتُن و عَرَنتَن بوده است و حرف تاء کلمه سه حرکت گرفته و نون آن حذف شده و به حال خود مانده است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عرتون . (منتهی الارب ). درختی است که بدان دباغت کنند. (از اقرب الموارد).
- ادیم معرتن ؛ پوست پیراسته به گیاه عرتن که به عرتن دباغت شده باشدو آنرا معرتن گویند و عامل آنرا مُعرتِن . (از اقرب الموارد).


عرتن . [ ع َ رَ ت َ ] (ع اِ) عَرْتن . رجوع به عرتن شود.


عرتن . [ ع ُ ت َ ] (ع اِ) عَرْتن . رجوع به عرتن شود.



کلمات دیگر: