کلمه جو
صفحه اصلی

طزع

لغت نامه دهخدا

طزع. [ طَ زَ ] ( ع مص ) لغةٌفی طَسَع. ( منتهی الارب ). حریص گردیدن. آزمندی کردن. || شوخ چشم شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || نکاح. ( اللسان از ذیل اقرب الموارد ).

طزع. [ طَ ] ( ع مص ) آرامش کردن با زن. || پس ماندن و تقاعد ورزیدن لشکری از جنگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

طزع. [ طَ زِ ] ( ع ص ) مرد بی غیرت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد بی رشک. ( مهذب الاسماء ). || حریص بی خیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مرد مفلس و بی چیز. من لا غناء له. ( اقرب الموارد ).

طزع . [ طَ ] (ع مص ) آرامش کردن با زن . || پس ماندن و تقاعد ورزیدن لشکری از جنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


طزع . [ طَ زَ ] (ع مص ) لغةٌفی طَسَع. (منتهی الارب ). حریص گردیدن . آزمندی کردن . || شوخ چشم شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نکاح . (اللسان از ذیل اقرب الموارد).


طزع . [ طَ زِ ] (ع ص ) مرد بی غیرت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد بی رشک . (مهذب الاسماء). || حریص بی خیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرد مفلس و بی چیز. من لا غناء له . (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: