عرط. [ ع ُ رُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَروط. رجوع به عَروط شود.
عرط
لغت نامه دهخدا
عرط. [ ع َ ] ( ع مص ) خوردن ناقه درخت را چندانکه ریخته شود دندان او.( از منتهی الارب ). عرطت الناقة الشجر؛ آن ماده شتر درخت را خورد تا آنکه دندان او از بین رفت. و چنین ناقه ای را عَروط نامند. ( از اقرب الموارد ). || معیوب کردن آبروی کسی از غیبت. ( از منتهی الارب ). غیبت کردن از عرض و آبروی کسی. ( از اقرب الموارد ).
عرط. [ ع ُ رُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عَروط. رجوع به عَروط شود.
عرط. [ ع ُ رُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عَروط. رجوع به عَروط شود.
عرط. [ ع َ ] (ع مص ) خوردن ناقه درخت را چندانکه ریخته شود دندان او.(از منتهی الارب ). عرطت الناقة الشجر؛ آن ماده شتر درخت را خورد تا آنکه دندان او از بین رفت . و چنین ناقه ای را عَروط نامند. (از اقرب الموارد). || معیوب کردن آبروی کسی از غیبت . (از منتهی الارب ). غیبت کردن از عرض و آبروی کسی . (از اقرب الموارد).
کلمات دیگر: