( اسم ) نوعی پارچ. نخی نازک شبیه بمتقال عراق ولی باریکتر و نازکتر از آن .
دهیست مرکز دهستان بیرم که در بخش گاوبندی شهرستان لار واقع است ٠
فردوسی .
فرخی .
فرخی .
فرخی .
منوچهری .
منوچهری .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
نظام قاری (دیوان البسه ص 97).
نظام قاری (دیوان البسه ص 80).
نظام قاری (دیوان البسه ص 81).
نظام قاری (دیوان البسه ص 175).
نظام قاری (دیوان البسه ص 98).
بیرم . [ ب َ / ب ِ رَ ] (ع اِ) برما. برمای درودگران مخصوصاً. معرب از برمای فارسی . (منتهی الارب ). مأخوذ از برمای فارسی و بمعنی برما و خصوصاً برمای درودگران . (ناظم الاطباء). فارسی معرب و بعضی آنرا به برمای نجار اختصاص داده اند و بیرم در فارسی بتفخیم یاء است . (از لسان العرب ). برمه ٔ نجاران .(غیاث ). برمای درودگر، فارسی معرب . (از المعرب جوالیقی ص 80). برماه . برماهه . گردبر. گرده بر. مثقب . مته .برما. برمای . سکنه . اسکنه . عتله . سوراخ کن . (از یادداشت مؤلف ) (زمخشری ) (غیاث ) (صراح ). سنبه . (شرفنامه ٔ منیری ). آنچه نجار چوب را بدان سوراخ گرد کند. آنچه سراج چرم را با آن سوراخ گرد کند. (یادداشت مؤلف ). || سرب گداخته . (منتهی الارب ): از رسول اکرم (ص ) روایت شده است : من استمع الی حدیث قوم و هم له کارهون ملا اﷲ سمعه من البیرم و الا نک . (از لسان العرب ). و در روایات دیگر کلمه ٔ البرم ، بجای بیرم آمده است و برم را الکحل المذاب تفسیر کرده اند. رجوع به لسان العرب شود. کحل مذاب . (ناظم الاطباء). || بارم . یکی از اصناف مخل است . (مفاتیح العلوم خوارزمی ). و مخل بمعنی آلت درازیست آهنین و جز آن که بدان سنگ را حرکت دهند و کلمه ٔ مخل در فرهنگهای معتبر عربی نیامده و در المنجد آنرا از لغات مولده میشمارد.رجوع به بارم شود. دیلم . تیر بزرگ . (غیاث ). عمود آهنین . (مهذب الاسماء). || سنگ دراز و میتین و مانند آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). این معنی در صحاح جوهری و لسان العرب ابن منظور و اساس البلاغه ٔ زمخشری دیده نشد. || بیل و کلند. (ناظم الاطباء). این معنی در فرهنگهای معتبر عربی دیده نشد.
بیرم . [ ب َ رَ ] (اِخ ) بیرام . نام مؤسس فرقه ٔ دراویش بیرمیة است . وی در سال 833 هَ . ق . / 1429 یا 1430 م . درگذشت و قبر او مجاور کتیبه های معروف آنکارا واقع است . (از دایرة المعارف اسلامی ). رجوع به بیرام شود.
بیرم . [ ب َ رَ ] (اِخ ) نام او مصطفی بک فرزند بیرم تونسی خامس . قاضی دادگاه مختلط در قاهره . او راست تاریخ الازهر. (از معجم المطبوعات ).
بیرم . [ ب َ رَ ] (ترکی ، اِ) بیرام . بایرام . عید و جشن . (غیاث اللغات ). نام دو عید از بزرگترین اعیاد مسلمانان ، عید فطر و عید اضحی و اول را کوچک بیرامی (عید کوچک ) یا شکر بیرامی (عید حلوا) و دوم را بیوک بیرام (عید بزرگ ) یا بریان بیرامی میخوانند. (از دایرة المعارف اسلامی ). رجوع به بیرام شود.
بیرم . [ رَ ] (اِخ ) دهی است مرکز دهستان بیرم که در بخش گاوبندی شهرستان لار واقع است و دارای 2675 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
بیرم . [ رَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای سه گانه ٔ بخش گاوبندی که در شهرستان لار واقع است این دهستان از 31 پارچه آبادی تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتند از: بالاده ، آبکنه ، ده کهنه ، ملائی نعمه ، شیخ عامر، جوزقدان . جمعیت دهستان در حدود 7000 تن است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). دهستان شهرستان لار فارس دارای 21 آبادی که 7000 تن سکنه دارد. مرکزش ده بیرم با 1644 تن سکنه است . (از دایرة المعارف فارسی ). از مضافات لار فارس و از آنجاست عابد بیرمی شاه زین العباد. (از ریاض العارفین ص 110).
نوعی پارچۀ نخی نازک: ◻︎ به تیر با سپر کرگ و مغفر پولاد / همان کند که به سوزن کنند با بیرم (فرخی: ۲۳۱).
دیلم۱#NAME?