برابر پارسی : افسرانیدن
منجمد کردن
برابر پارسی : افسرانیدن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
ثلج
مترادف و متضاد
خنک کردن، سرد کردن، خنک شدن، منجمد کردن
منجمد کردن، یخ بستن، منجمد شدن، شکر پوش کردن
بستن، سفت شدن، منجمد کردن، ماسیدن، سفت کردن، یخ بستن
منجمد کردن، یخ بستن، منجمد شدن، یخ زدن، با برف یا یخ پوشاندن
فرهنگ فارسی
به حالت انجماد در آوردن مواد غذایی در یخزن
دانشنامه عمومی
منجمد کردن عکس در عکاسی، حالتی است که سوژه های متحرک را به صورت ایستا و ثابت ثبت می کند. برای ثابت کردن حرکت در عکس باید از سرعت بالای شاتر استفاده کرد.
wiki: منجمد کردن
فرهنگستان زبان و ادب
{freeze} [عمومی] به حالت انجماد در آوردن مواد غذایی در یخ زن
پیشنهاد کاربران
شجاندن
خاک دریا شود بسوزد آب
بفسرد نار و برق بشجاید.
دقیقی
خاک دریا شود بسوزد آب
بفسرد نار و برق بشجاید.
دقیقی
کلمات دیگر: