کلمه جو
صفحه اصلی

توشیح


مترادف توشیح : امضا، توقیع، آراستن، زینت دادن، مزین کردن

برابر پارسی : دستینه نهادن

فارسی به انگلیسی

acrostic, double riming, autograph, signature

acrostic, double riming


autograph, signature


فارسی به عربی

توقیع

مترادف و متضاد

signature (اسم)
اثر، دستینه، امضا، پاراف، امضاء، امضاء کردن، صحه، توشیح

امضا، توقیع


آراستن، زینت دادن، مزین کردن


۱. امضا، توقیع
۲. آراستن، زینت دادن، مزین کردن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - آراستن زینت دادن . ۲ - حمایل بگردن بستن میان بند نهادن . ۳-نوشته ای را بمهر وامضای خود مزین کردن. ۴ - شعری گفتن که چون حروف اول هر مصراع با هر بیت را بهم پیوندند نام شخصی یا چیزی پیدا آید . جمع : توشیحات .

فرهنگ معین

(تُ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - آراستن ، زینت دادن . ۲ - نوشته ای را به مهر و امضای خود آراستن . ۳ - گفتن شعری که وقتی حروف اول هر بیت یا مصراع را جمع و ترکیب کنند اسم شخص یا اسم چیزی به دست آید.

لغت نامه دهخدا

توشیح. [ ت َ ] ( ع مص ) وشاح در گردن کسی افکندن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از زوزنی ). حمایل درافکندن به گردن دیگری. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). حمایل در گردن انداختن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). وشاح پوشانیدن زن را. ( از اقرب الموارد ). || آرایش دادن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). آراستگی و زینت دادن. ( از ناظم الاطباء ). آراستن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || نوشته ای را به مهر و امضای خود مزین کردن.( فرهنگ فارسی معین ). || اصطلاحاً امضاء کردن شاه قوانین را پس از تصویب مجلسین. || ( اصطلاح بدیع ) نام صنعتی در شعر که شاعر به طریقی شعرانشاد نماید که چون حروف اول مصارع یا ابیات جمع کنند اسمی بیرون آید، چنانکه اسم محمد از این رباعی :
من بر دهنت به موی بستم دل تنگ
حاصل ز لبت نیست برون از نیرنگ
من با تو و تو با من مسکین شب و روز
دارم سر آشتی ، تو داری سر جنگ.
چون حرفهای اول ازمصارع این دو بیت یکجا کنند «محمد» پیدا شود. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). شمس قیس آرد: توشیح آن است که بناء شعر بر چند بخش مختلف الوزن نهند که جمله آن یک قصیده باشد و چون هر بخش را جداگانه برخوانی قصیده ای دیگر بر وزنی دیگر بیرون آید. چنانکه رشیدی سمرقندی گفته است :
ای کف راد تو در جود به از ابر بهار
خلق را با کف تو ابر بهاری به چه کار...
بیش از اندازه این طایفه «بر بنده نهاد
جود تو بار گران » زآن دو کف گوهربار
دیگرانند چو من بنده و «من بنده ز شکر
عاجزم چون دگران » وز خجلی گشته فگار
عجز یکسو نه و انگار که «کردستم جرم
سوی عفوت نگران »مانده و دل پرتیمار
تو خداوندی احسان کن و ( ( این جرم به فضل
زین رهی درگذران » زآنکه تویی جرم گذار
ابر کی خوانمت ای خواجه چو «شد ابر مطیر
نزد تو حیران » در دست تو سرگشته و خوار
شمس کی خوانمت ای خواجه چو( ( شد شمس منیر
پیش تو پنهان » وز روی تو آسیمه و زار
هست در بخشش و در بینش و ( ( در دانش و فضل
آن دل پاکت » بحری که ورا نیست گذار
بل که از رشک کف و آن دل ( ( چون بحر قعیر
گشت بی پایان » اندوه دل جمله بحار...
این نکونامی و این رای «فرخنده کناد
بر تو مولی » و بداراد ترا در زنهار
به سلامت به سلام آمدی «ای سعدالملک
عید اضحی » حق او را به سیادت بگزار
شادمانی کن و خرم زی «وآنکس که به عید

توشیح . [ ت َ ] (ع مص ) وشاح در گردن کسی افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). حمایل درافکندن به گردن دیگری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حمایل در گردن انداختن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). وشاح پوشانیدن زن را. (از اقرب الموارد). || آرایش دادن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آراستگی و زینت دادن . (از ناظم الاطباء). آراستن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || نوشته ای را به مهر و امضای خود مزین کردن .(فرهنگ فارسی معین ). || اصطلاحاً امضاء کردن شاه قوانین را پس از تصویب مجلسین . || (اصطلاح بدیع) نام صنعتی در شعر که شاعر به طریقی شعرانشاد نماید که چون حروف اول مصارع یا ابیات جمع کنند اسمی بیرون آید، چنانکه اسم محمد از این رباعی :
من بر دهنت به موی بستم دل تنگ
حاصل ز لبت نیست برون از نیرنگ
من با تو و تو با من مسکین شب و روز
دارم سر آشتی ، تو داری سر جنگ .
چون حرفهای اول ازمصارع این دو بیت یکجا کنند «محمد» پیدا شود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). شمس قیس آرد: توشیح آن است که بناء شعر بر چند بخش مختلف الوزن نهند که جمله ٔ آن یک قصیده باشد و چون هر بخش را جداگانه برخوانی قصیده ای دیگر بر وزنی دیگر بیرون آید. چنانکه رشیدی سمرقندی گفته است :
ای کف راد تو در جود به از ابر بهار
خلق را با کف تو ابر بهاری به چه کار...
بیش از اندازه ٔ این طایفه «بر بنده نهاد
جود تو بار گران » زآن دو کف گوهربار
دیگرانند چو من بنده و «من بنده ز شکر
عاجزم چون دگران » وز خجلی گشته فگار
عجز یکسو نه و انگار که «کردستم جرم
سوی عفوت نگران »مانده و دل پرتیمار
تو خداوندی احسان کن و ((این جرم به فضل
زین رهی درگذران » زآنکه تویی جرم گذار
ابر کی خوانمت ای خواجه چو «شد ابر مطیر
نزد تو حیران » در دست تو سرگشته و خوار
شمس کی خوانمت ای خواجه چو((شد شمس منیر
پیش تو پنهان » وز روی تو آسیمه و زار
هست در بخشش و در بینش و ((در دانش و فضل
آن دل پاکت » بحری که ورا نیست گذار
بل که از رشک کف و آن دل ((چون بحر قعیر
گشت بی پایان » اندوه دل جمله بحار...
این نکونامی و این رای «فرخنده کناد
بر تو مولی » و بداراد ترا در زنهار
به سلامت به سلام آمدی «ای سعدالملک
عید اضحی » حق او را به سیادت بگزار
شادمانی کن و خرم زی «وآنکس که به عید
مدح تو گفت » برو گستر از اکرام شعار
شعر ما هست به هنگام تو «بررفته ز جاه
تا به شعری » که شکیبد که نگوید اشعار... .
جمله ٔ قصیده از بحر رمل است و آنچه در حیز اول ... نوشته است چون جدا برخوانی این دوبیتی است :
بر بنده نهاد جود تو بار گران
من بنده ز شکر عاجزم چو دگران
کردستم جرم سوی عفوت نگران
این جرم به فضل زین رهی درگذران .
و حیزدوم این قطعه است از بحر هزج مسدس مسبغ بر وزن مفعول مفاعلن مفاعیلان :
شد ابر مطیر نزد تو حیران
شد شمس منیر پیش تو پنهان
در دانش و فضل آن دل پاکت
چون بحر قعیر گشت بی پایان ... .
و حیز سوم این قطعه است بر وزن مفعول مفاعلن فعولن :
فرخنده کناد بر تو مولی
ای سعدالملک عید اضحی
وآنکس که به عید مدح تو گفت
بررفته ز جاه تا به شعری ... .
و این نوع را موشح محیز خوانند از بهر آنکه از هر چیزی از آن وزنی برخیزد و باشد که در اول هر مصراع حرفی یا کلمه ای نگاه دارند که چون جمع کنی اسمی یا شعری یا دعائی باشد چنانکه رشید رباعیی گفته است و در اول هر مصراع حرفی نگاهداشته که مجموع آن نام محمد باشد بر این مثال :
معشوقه دلم به تیر اندوه بخست
حیران شدم و کسی نمی گیرد دست
مسکین تن من ز پای محنت شدپست
دست غم دوست پشت صبرم بشکست .
و چنانکه دیگری گفته است ... (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 288). رجوع به همین کتاب صص 288-292 و کشاف اصطلاحات الفنون شود.


فرهنگ عمید

۱. [مجاز] مهر و امضای بزرگان بر نوشته ای.
۲. (ادبی ) در بدیع، به دست آمدن اسم شخص یا چیزی از جمع و ترکیب حرف اول هرمصراع یا بیت. &delta، چنین شعری را «موشح» گویند.
۳. [قدیمی] آراستن، زینت دادن، موشح ساختن.
۴. [قدیمی] حمایل به گردن کسی انداختن.

۱. [مجاز] مهر و امضای بزرگان بر نوشته‌ای.
۲. (ادبی) در بدیع، به‌دست آمدن اسم شخص یا چیزی از جمع و ترکیب حرف اول هرمصراع یا بیت. Δ چنین شعری را «موشح» گویند.
۳. [قدیمی] آراستن؛ زینت دادن؛ موشح ساختن.
۴. [قدیمی] حمایل به گردن کسی انداختن.


دانشنامه آزاد فارسی

تُوشیح
(در لغت به معنای آراستن) در اصطلاح بدیع، آوردن حروف یا کلماتی از اول یا میانۀ ابیات که ترتیب آن ها کلمه یا جمله ای می سازد که مقصود گوینده بوده است. مانند نام «شمس» که از حروف اول این سه بیت به دست می آید: شمع می سوزد در آن حسرت که میرد پیش تو/هرکه در پیش تو میرد زندگی یابد ز سر/من بدین مومم که در پای تو میرم همچو شمع/تا به امّید وصالت زندگی یابم مگر/سر چو شمعم گر رود در سر ندارم سر ز تو/ور به تیغت کشته گردم زندگی یابم دگر.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] توشیح، تناسب کلمه یا کلمات پایانی آیه با معنای صدر آیه است.
یکی از اقسام اسلوب بدیعی قرآن «توشیح» است که به آن «مطمع» نیز می گویند و ابن ابی الاصبع عبدالعظیم بن عبدالواحد (م ۶۵۴ ق) (صاحب کتاب «بدیع القرآن») آن را یکی از انواع فواصل قرآن شمرده است.

پیشنهاد کاربران

توشیح=زینت از زر و جواهر بر حاشیه پیکر مثل حمایل که یک تسمه بر دور کمر و دو تا تسمه از روی دوش تا تسمه کمر بود که درقرن حاضر تسمه روی دوش را فقد به تقلید اروپاییان یک عدد انهم از سمت شانه چپ از تخت پشت موءرب به سمت راست پشت بسته یا برعکس از جلو از سمت راست کمر موءرب بر روی شانه چپ به تخت پشت در سمت چپ به دوال کمر بسته میشد ولی در اصل باید بر حاشیه پیکر یعنی هردو شانه را عمودی حلقه و بر حلقه افقی دوال کمر بسته شود چون نام حاشیه دارد و این حمایل را از زر و گوهر مزین و تزیین داشتند

توشیح=توشیح= تزئین نامه و حکم منتخب آرایش حاشیه و تذهیب است ولی از بس این واژه را در دربار پادشاهان هنگام امضای پادشاه بر حکمی� نام بردند مردم فکر کردند� توشیح همان� تنفیذ حکم است که چنان نیست هر نورد مهم که حاشیه نگاری و حواشی گردد توشیح است

توشیح=امضاء پادشاه که معمولا بر احکام برحسب بزرگ منشی بجای ذیل نامه بر حاشیه ان بود بحای توضیح بر حسب احترام توشیح گفته اند یعنی حاشیه زینت گردیده به امضای پادشاه می باشد

توشیح = همان تنفیذ حکم و انتخاب ان مقام توسط مقام بالاتر می باشد

توشیح= وشح و اوشاح


کلمات دیگر: