to wind, to wrap, to twist, to roll up, to set (as the hair), to coil, to compound or fill, to turn, to turn the corner
پیچیدن
فارسی به انگلیسی
bind, coil, enfold, ply, writhe, swathe, turn, twist
فارسی به عربی
برغی , تاثیر , حضن , ریح , ظرف , عقد , عقدة , غط , لف , لفة , لیة , مزیف
مترادف و متضاد
فرا گرفتن، پوشاندن، احاطه کردن، پیچیدن، در لفاف گذاشتن، دور چیزی را گرفتن
بهم فشردن، پیچیدن، زیر فشار قرار دادن، با شدت ادا کردن، با شدت اصابت کردن
تیر کشیدن، دور زدن، پیچیدن، درد کشیدن
وانمود کردن، ساختن، پیچیدن، حلقه کردن، جا زدن
پیچاندن، پیچیدن، کوک کردن، حلقه زدن، چرخاندن، از نفس افتادن، بادخورده کردن، در معرض باد گذاردن، از نفس انداختن، انحناء یافتن
تشدید کردن، طنین انداختن، پیچیدن
حبس کردن، بستن، مقید کردن، پیچیدن
بهم امیختن، پیچیدن، تابیدن، در اغل کردن، جا کردن، تا کردن، بشکست خود اعتراف کردن، تاه کردن، تاه زدن، تاه خوردن، بکسب یا شغل پایان دادن
گرد کردن، پیچیدن، گشتن، غلتیدن، غلت خوردن، غلتاندن، غلت دادن، غل دادن، غلتک زدن، بدوران انداختن، تراندن، تر دادن، تلاطم داشتن
قنداق کردن، پیچیدن
قنداق کردن، پنهان کردن، پیچیدن، پوشانیدن، بسته بندی کردن، لفاف کردن، لفافه دار کردن
چشم بستن، پیچیدن، خاموش کردن، دم دهان کسی را گرفتن
پیچاندن، پیچیدن، وصل کردن، پیچ دادن، گاییدن، خست کردن
خم کردن، پیچاندن، پیچیدن، تابیدن، پیچ دادن، پیچ دار کردن، تاب خوردن، چرخیدن، تاب دادن
پیچیدن، اشیانهای کردن، لانه ساختن، اشیان کردن، اشیان گرفتن، در محل محفوظی جای گرفتن
وارد کردن، گیر انداختن، پیچیدن، گرفتار کردن، مستلزم بودن، گرفتار شدن، پیچیده شدن، در گیر کردن یا شدن
زدودن، پیچیدن، گرد و خاک گرفتن، با کهنه آب چیزی را کشیدن
بستن، پیچیدن، نرده گذاری کردن
طنین انداختن، پیچیدن، منعکس کردن، ولوله انداختن
در اغوش گرفتن، در لفافه پیچیدن، پیچیدن، در بر گرفتن، با لفافه پوشاندن
پیچیده کردن، بغرنج کردن، پیچیدن
جمع کردن، پیچیدن، پیچیدن و بالا زدن، بدور چیزی پیچیدن، ورتابیدن
پیچیدن، بهم پیچیدن، بهم پیچیده شدن
پیچیدن، حریصانه خوردن، تاه کردن، لیس زدن، شلپ شلپ کردن، با صدا چیزی خوردن
پوشاندن، در برداشتن، پیچیدن، در بر گرفتن
پیچیدن، گرفتار کردن
پیچاندن، پیچیدن، پیچ دادن، نیشگون گرفتن و کشیدن
پیچیدن
پیچیدن، غلتاندن
فرهنگ فارسی
۱-( مصدر ) خم کردنتاب دادنپیچ دادن خماندن پیچ مهره را اینقدر پیچید تا شکست ۲ - در نوشتن نوردیدن لوله کردن طومار کردنالتوائ:انطوا ئپیچیدن . ۳- لفاف کردن لف : اگر کسی جامه ای تنک بر انگشت پیچد... ۴-در هم کردن . ۵- عذاب کردن رنج دادن : که او را( پیران را ) زمانه نیامد فراز چه پیچی تو او را بسختی دراز? ( فردوسی ) یا پیچیدن آواز ( صوت ) . انعکاس صوت طنین آن . یا پیچیدن دوا ( دارو ) در کاغذ. درون کاغذ نهادن دارواز کاغذ لفافی گرد آن کردن .یا پیچیدن عمامه ( دستار ) . حلقه کردن آن برای بسر نهادن . یا پیچیدن عنان . ۱- زمام مرکب را بطرفی دیگر متوجه کردن : عنان را بپیچید و بنمود پشت پس او سپاه اندر آمد درشت . ( شا. بخ ۲ ) ۲۲۷۳ : ۸- توجه کردن روی آوردن : ببینی کنون زخم جنگی نهنگ کزان پس نپیچی عنان سوی جنگ . ( فردوسی ) یا پیچیدن نسخه . ۱- تهیه کردن دارو ساز داروهایی راکه درنسخ. پزشکی نوشته شده بری تسلیم بصاحب نسخه . ۲- دادن نسخه بدارو ساز برای تهی. داروها . ۷- ( مصدر ) حلقه زدن گرد خود بر آمدن ( چون مار ) چنبره زدن . ۹- متاثر شدن متالم گشتن : سپهبد پشیمان شد از کار اوی بپیچید از ان راست گفتار اوی . ( فردوسی ) ۱٠- رنج دیدن عذاب دیدن جزا یافتن بسزا رسیدن : و دیگر کجا مردم بد کنش بفرجام روزی بپیچد تنش . ( فردوسی ) ۱۱- گلاویز شدن جر و بحث کردن : از همان بچگی بچی خانم را مادرش میزد و با او می پیچیند... یا پیچیدن از... منحرف شدن سر پیچی کردن : ا...درعلم آید در خیال نیاید... تکلف و تاویل در آن نجوییو از گفتن و شنیدن آن نپیچی . یا پیچیدن با کسی ( به پر و پای کسی ) بد رفتاری کردن با اوسختگیری کردن بروی : بخت اگر یارست با سلطان بپیچ بخت چون برگشت صد سلطان بهیچ . ( لغ. ) یا پیچیدن سر. بچرخ آمدن سر دوار یافتن سر : دلش نگیرد ازین کوه و دشت و بیشه و رود [ سرش نپیچید ازین آبکند و لوره و جر.] ( عنصری ) یا سر از فرمان کسی پیچیدن. عصیان آوردن . یا روی پیچیدن از. بر گشتن از گریختن پشت بدادن .
فرهنگ معین
(دَ ) (مص م . ) ۱ - حلقه زدن . ۲ - درنوردیدن . ۳ - در هم کردن .
لغت نامه دهخدا
پیچیدن.[ دَ ] ( مص ) درنوشتن. درنوردیدن. نوردیدن. لوله کردن. التواء. ملتوی کردن. تافتن. پیچ دادن. طی ، چنانکه در نامه ای و طوماری. طی کردن. طومار کردن. مطوی کردن. نوشتن. نبشتن. عصب. ( منتهی الارب ). اقطرار. انطواء. اهتصار. جلز. تجلیز. ( منتهی الارب ). || پیچ خوردن. گردیدن بجهتی یا سمتی. منحرف شدن. گشتن از سویی بسویی دیگر. || حلقه زدن. گرد خود برآمدن. چون مار و جز آن.چنبره زدن. خمیدن. || لفاف کردن . تلفیف کردن. ملفوف کردن. لف. ( دهار ). التفاف . ملتف شدن.
- پیچیدن دوا در کاغذ ؛ درون کاغذ نهادن دارو. از کاغذ لفافی گرد آن برآوردن.
- پیچیدن عمامه و پیچیدن دستار ؛ حلقه کردن برای بسر نهادن. بسر بستن.
- پیچیدن نسخه ؛ تهیه کردن داروها که در آن نوشته است. آماده کردن داروفروش داروهایی که در نسخه نوشته شده است برای تسلیم کردن بخداوند نسخه.
|| خم کردن. تابیدن. تاب دادن. منحنی ساختن. خمیدن. خماندن. || درهم کردن. || متأثر شدن.متألم گشتن :
سپهبد پشیمان شد از کار اوی
بپیچید از آن راست گفتاراوی
مرآن درد را راه چاره ندید
بسی باد سرد از جگر برکشید.
و دیگر کجا مردم بدکنش
بفرجام روزی بپیچد تنش.
نشگفت اگر بپیچد هرک او کند بدی.
هرچه کنی خود پیچی .
|| عذاب کردن. رنج دادن. معذب داشتن :
که او را ( پیران را ) زمانه نیامد فراز
چه پیچی تو او را بسختی دراز.
به رنج اندرون چند پیچی روان.
|| انعکاس صوت از هر سوی. طنین آواز. پیچیدن آواز در کوه یا در گنبدهای مسجد و مانند آن. || منحرف شدن :
کنون از تو سوگند خواهم یکی
نباید که پیچی ز داد اندکی.
ببینی کنون زخم جنگی نهنگ
کز آن پس نپیچی عنان سوی جنگ.
- پیچیدن دوا در کاغذ ؛ درون کاغذ نهادن دارو. از کاغذ لفافی گرد آن برآوردن.
- پیچیدن عمامه و پیچیدن دستار ؛ حلقه کردن برای بسر نهادن. بسر بستن.
- پیچیدن نسخه ؛ تهیه کردن داروها که در آن نوشته است. آماده کردن داروفروش داروهایی که در نسخه نوشته شده است برای تسلیم کردن بخداوند نسخه.
|| خم کردن. تابیدن. تاب دادن. منحنی ساختن. خمیدن. خماندن. || درهم کردن. || متأثر شدن.متألم گشتن :
سپهبد پشیمان شد از کار اوی
بپیچید از آن راست گفتاراوی
مرآن درد را راه چاره ندید
بسی باد سرد از جگر برکشید.
فردوسی.
|| رنج و عذاب و تعب دیدن. به رنج و درد دچار شدن. جزا یافتن. بسزا رسیدن : و دیگر کجا مردم بدکنش
بفرجام روزی بپیچد تنش.
فردوسی.
زلفت همی بپیچد و با من بدی کندنشگفت اگر بپیچد هرک او کند بدی.
قمری ( از ترجمان البلاغه ).
- امثال :هرچه کنی خود پیچی .
|| عذاب کردن. رنج دادن. معذب داشتن :
که او را ( پیران را ) زمانه نیامد فراز
چه پیچی تو او را بسختی دراز.
فردوسی.
بدو گفت کای پرخرد پهلوان به رنج اندرون چند پیچی روان.
فردوسی.
|| مستأصل کردن. محاصره کردن. در تنگنا قرار دادن : بدان وقت که مأمون بمرو بود و طاهر و هرثمه بدر بغداد، و محمدزبیده را درپیچیده بودند و آن جنگهای صعب میرفت و روزگار میکشید... ( تاریخ بیهقی ).|| انعکاس صوت از هر سوی. طنین آواز. پیچیدن آواز در کوه یا در گنبدهای مسجد و مانند آن. || منحرف شدن :
کنون از تو سوگند خواهم یکی
نباید که پیچی ز داد اندکی.
فردوسی.
|| معطوف کردن. متوجه کردن : ببینی کنون زخم جنگی نهنگ
کز آن پس نپیچی عنان سوی جنگ.
پیچیدن .[ دَ ] (مص ) درنوشتن . درنوردیدن . نوردیدن . لوله کردن . التواء. ملتوی کردن . تافتن . پیچ دادن . طی ّ، چنانکه در نامه ای و طوماری . طی کردن . طومار کردن . مطوی کردن . نوشتن . نبشتن . عصب . (منتهی الارب ). اقطرار. انطواء. اهتصار. جلز. تجلیز. (منتهی الارب ). || پیچ خوردن . گردیدن بجهتی یا سمتی . منحرف شدن . گشتن از سویی بسویی دیگر. || حلقه زدن . گرد خود برآمدن . چون مار و جز آن .چنبره زدن . خمیدن . || لفاف کردن . تلفیف کردن . ملفوف کردن . لف . (دهار). التفاف . ملتف شدن .
- پیچیدن دوا در کاغذ ؛ درون کاغذ نهادن دارو. از کاغذ لفافی گرد آن برآوردن .
- پیچیدن عمامه و پیچیدن دستار ؛ حلقه کردن برای بسر نهادن . بسر بستن .
- پیچیدن نسخه ؛ تهیه کردن داروها که در آن نوشته است . آماده کردن داروفروش داروهایی که در نسخه نوشته شده است برای تسلیم کردن بخداوند نسخه .
|| خم کردن . تابیدن . تاب دادن . منحنی ساختن . خمیدن . خماندن . || درهم کردن . || متأثر شدن .متألم گشتن :
سپهبد پشیمان شد از کار اوی
بپیچید از آن راست گفتاراوی
مرآن درد را راه چاره ندید
بسی باد سرد از جگر برکشید.
|| رنج و عذاب و تعب دیدن . به رنج و درد دچار شدن . جزا یافتن . بسزا رسیدن :
و دیگر کجا مردم بدکنش
بفرجام روزی بپیچد تنش .
زلفت همی بپیچد و با من بدی کند
نشگفت اگر بپیچد هرک او کند بدی .
- امثال :
هرچه کنی خود پیچی .
|| عذاب کردن . رنج دادن . معذب داشتن :
که او را (پیران را) زمانه نیامد فراز
چه پیچی تو او را بسختی دراز.
بدو گفت کای پرخرد پهلوان
به رنج اندرون چند پیچی روان .
|| مستأصل کردن . محاصره کردن . در تنگنا قرار دادن : بدان وقت که مأمون بمرو بود و طاهر و هرثمه بدر بغداد، و محمدزبیده را درپیچیده بودند و آن جنگهای صعب میرفت و روزگار میکشید... (تاریخ بیهقی ).
|| انعکاس صوت از هر سوی . طنین آواز. پیچیدن آواز در کوه یا در گنبدهای مسجد و مانند آن . || منحرف شدن :
کنون از تو سوگند خواهم یکی
نباید که پیچی ز داد اندکی .
|| معطوف کردن . متوجه کردن :
ببینی کنون زخم جنگی نهنگ
کز آن پس نپیچی عنان سوی جنگ .
- پیچیدن با کسی ، به پر و بای کسی پیچیدن ؛ بدرفتاری کردن با او. سختگیری کردن باوی . پیچیدگی با او. سخت گرفتن :
بخت اگر یارست باسلطان بپیچ
بخت اگر برگشت صد سلطان بهیچ
- پیچیدن سر ؛ دوار. بچرخ آمدن سر :
دلش نگیرد ازین کوه و دشت و بیشه و رود
سرش نپیچد از این آبکند و لوره و جرّ.
- روی پیچیدن ؛ برگشتن از. گریختن . روی برگاشتن . پشت بدادن :
بدانست سُرفه که پایاب اوی
ندارد، غمین گشت و پیچید روی .
- سر از فرمان کسی پیچیدن ؛ عصیان آوردن :
ندانست کاین شیر پرخاشخر
ز فرمانش پیچد بدینگونه سر.
- پیچیدن دوا در کاغذ ؛ درون کاغذ نهادن دارو. از کاغذ لفافی گرد آن برآوردن .
- پیچیدن عمامه و پیچیدن دستار ؛ حلقه کردن برای بسر نهادن . بسر بستن .
- پیچیدن نسخه ؛ تهیه کردن داروها که در آن نوشته است . آماده کردن داروفروش داروهایی که در نسخه نوشته شده است برای تسلیم کردن بخداوند نسخه .
|| خم کردن . تابیدن . تاب دادن . منحنی ساختن . خمیدن . خماندن . || درهم کردن . || متأثر شدن .متألم گشتن :
سپهبد پشیمان شد از کار اوی
بپیچید از آن راست گفتاراوی
مرآن درد را راه چاره ندید
بسی باد سرد از جگر برکشید.
فردوسی .
|| رنج و عذاب و تعب دیدن . به رنج و درد دچار شدن . جزا یافتن . بسزا رسیدن :
و دیگر کجا مردم بدکنش
بفرجام روزی بپیچد تنش .
فردوسی .
زلفت همی بپیچد و با من بدی کند
نشگفت اگر بپیچد هرک او کند بدی .
قمری (از ترجمان البلاغه ).
- امثال :
هرچه کنی خود پیچی .
|| عذاب کردن . رنج دادن . معذب داشتن :
که او را (پیران را) زمانه نیامد فراز
چه پیچی تو او را بسختی دراز.
فردوسی .
بدو گفت کای پرخرد پهلوان
به رنج اندرون چند پیچی روان .
فردوسی .
|| مستأصل کردن . محاصره کردن . در تنگنا قرار دادن : بدان وقت که مأمون بمرو بود و طاهر و هرثمه بدر بغداد، و محمدزبیده را درپیچیده بودند و آن جنگهای صعب میرفت و روزگار میکشید... (تاریخ بیهقی ).
|| انعکاس صوت از هر سوی . طنین آواز. پیچیدن آواز در کوه یا در گنبدهای مسجد و مانند آن . || منحرف شدن :
کنون از تو سوگند خواهم یکی
نباید که پیچی ز داد اندکی .
فردوسی .
|| معطوف کردن . متوجه کردن :
ببینی کنون زخم جنگی نهنگ
کز آن پس نپیچی عنان سوی جنگ .
فردوسی .
- پیچیدن با کسی ، به پر و بای کسی پیچیدن ؛ بدرفتاری کردن با او. سختگیری کردن باوی . پیچیدگی با او. سخت گرفتن :
بخت اگر یارست باسلطان بپیچ
بخت اگر برگشت صد سلطان بهیچ
- پیچیدن سر ؛ دوار. بچرخ آمدن سر :
دلش نگیرد ازین کوه و دشت و بیشه و رود
سرش نپیچد از این آبکند و لوره و جرّ.
عنصری .
- روی پیچیدن ؛ برگشتن از. گریختن . روی برگاشتن . پشت بدادن :
بدانست سُرفه که پایاب اوی
ندارد، غمین گشت و پیچید روی .
فردوسی .
- سر از فرمان کسی پیچیدن ؛ عصیان آوردن :
ندانست کاین شیر پرخاشخر
ز فرمانش پیچد بدینگونه سر.
فردوسی .
فرهنگ عمید
۱. پیچ وتاب خوردن.
۲. حلقه زدن.
۳. چرخیدن.
۴. پیچ خوردن چیزی به گرد چیز دیگر.
۵. (مصدر متعدی ) درنوردیدن، درنوشتن، لوله کردن، پیچ دادن.
۲. حلقه زدن.
۳. چرخیدن.
۴. پیچ خوردن چیزی به گرد چیز دیگر.
۵. (مصدر متعدی ) درنوردیدن، درنوشتن، لوله کردن، پیچ دادن.
گویش اصفهانی
تکیه ای: darpiči
طاری: pit(mun)
طامه ای: pičâɂan
طرقی: pitmun
کشه ای: pitmun
نطنزی: pičâɂan
واژه نامه بختیاریکا
پیتِستِن
جدول کلمات
هف
پیشنهاد کاربران
لف
پیچیدن: توجه کردن، روی آوردن
در شعر مپیچ و در فن او
چون اکذب اوست احسن او
لیلی و مجنون نظامی، ص ۴۶
در شعر مپیچ و در فن او
چون اکذب اوست احسن او
لیلی و مجنون نظامی، ص ۴۶
پیچیدن: در پهلوی در ریخت پچیتن pēčītanبکار می رفته است .
( ( چراغی است ؛ مر تیره شب را، بسیچ
به بد ، تا توانی، تو هرگز مپیچ! ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 203 )
( ( چراغی است ؛ مر تیره شب را، بسیچ
به بد ، تا توانی، تو هرگز مپیچ! ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 203 )
twriling
کلمات دیگر: