مترادف سوار : راکب، سواره، شوالیه، فارس، مرکب نشین ، نصب، مونتاژ، تعبیه، مسلط
متضاد سوار : پیاده
rider, horseman, riding, mounted
horsewoman, lance, lancer, mounted, rider
گلوبند , النگو , دست بند , بازوبند
۱. راکب، سواره، شوالیه، فارس، مرکبنشین ≠ پیاده
۲. نصب، مونتاژ، تعبیه
۳. مسلط
راکب، سواره، شوالیه، فارس، مرکبنشین ≠ پیاده
← سوارکار
(س ) [ ع . ] (اِ.) دستبند زنانه ، دست برنجن .
(سَ) [ په . ] (ص . اِ.) 1 - کسی که بر روی اسب و مانند آن نشیند و از جایی به جایی رود. 2 - (عا.) مسلط ، چیره .
سوار. [ س َوْ وا ] (اِخ ) ابن حمدون قیسی مجاری مردی جنگی و آشنا به ادب بود. بسال 276 هَ . ق . در اندلس در ناحیت راجله قیام کرد و گروهی در خاندانهای عرب بگرد او فراهم شدند تا با مردم غیرعرب که در آنجا بودند بجنگید. پس کار او دوام نیافت و بسال 277 هَ . ق . کشته شد.او را شعری نیکو است . (از اعلام زرکلی ج 1 ص 398).
سوار. [ س َوْ وا ] (ع ص ) عربده گر و آنکه در سر او شراب زود اثر کند و مست گردد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). عربده کننده . (مهذب الاسماء). || سخن که در سر جای گیرد. || شیر بیشه .
دقیقی .
فرخی .
مولوی .
سوار. [ س ِ ] (ع مص ) رجوع به مساورة شود.
سوار. [ س ُ ] (ع اِ) تیزی و حدت شراب . || تیزی هر چیز. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
رودکی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
عنصری .
عسجدی .
منوچهری .
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
معزی .
سوزنی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
سعدی .
نظامی .
نظامی .
محسن تأثیر (از آنندراج ).
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
ناصرخسرو.
خاقانی .
سعدی .
قاآنی .
دقیقی .
ناصرخسرو.
صائب .
ناصرخسرو.
۱. کسی که بر روی اسب یا مَرکب دیگر قرار دارد.
۲. کسی که داخل وسیلۀ نقلیه یا آسانسور قرار دارد؛ سرنشین.
۳. (ورزش) در شطرنج، هریک از مهرهها غیر از پیاده و شاه.
۴. (صفت) نصبشده.
۵. (صفت) [مجاز] مسلط؛ غالب.
۶. (نظامی) [منسوخ] هریک از سربازان سوارهنظام.
۷. [قدیمی، مجاز] دلاور؛ پهلوان.
〈 سوار شدن: (مصدر لازم) بر روی اسب یا مرکب دیگر نشستن؛ برنشستن.
〈 سوار کردن: (مصدر متعدی)
۱. کسی را بر مرکب نشاندن، برنشاندن.
۲. جا دادن چیزی بر روی چیز دیگر مثل جای دادن نگین بر روی انگشتری.
حلقهای که زنان به مچ دست خود میکنند؛ دستبند؛ دستبرنجن.
نامی برای سگ