( صفت ) احول .
کوچ . رحلت .
کوچ . رحلت .
کوج . (ترکی -مغولی ، اِ)کوچ . رحلت . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوچ شود.
کوج . (ص ) بمعنی کاج است که احول باشد. (برهان ). کاج و احول . (ناظم الاطباء). کاج . کوچ . احول . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کاج و کوچ شود.
کوج . [ ک َ وَ ] (ِا) مطلق صمغ را گویند خواه صمغ عربی باشد و خواه غیر عربی . (برهان ). صمغ و صمغ عربی . (ناظم الاطباء). گوج . مطلق صمغ (عربی و غیر عربی ). (فرهنگ فارسی معین ). اسم فارسی مطلق صمغ است که به هندی کوند نامند. (فهرست مخزن الادویه ). || جیبه جامه را نیز گویند که در روز جنگ پوشند. (برهان ). جبه ٔ آجیده کرده ٔ پنبه دار که در روز جنگ پوشند. (ناظم الاطباء).
(اصفهان، سده) کِوِج؛ میوۀ زالزالک.