پیله کردن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( مصدر ) پیله کردن چشم . جوش کوچک در پلک چشم بر آمدن . یا پیله کردن دندان . گوشت بن آن آماس کردن در حالی که چرک در آن گرد آمده باشد.
فرهنگ معین
( ~. کَ دَ ) (مص ل . ) پافشاری کردن ، اذیت کردن .
لغت نامه دهخدا
پیله کردن. [ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ( ... دندان )؛ گوشت بن آن آماس کردن. گرد آمدن ریم در بن دندان دردگن و بر اثر درد ظاهر شدن. || ( ... کرم ابریشم )؛بادامه تنیدن کرم ابریشم از لعاب دهان به دور خویش. || ( ... چشم )؛ جوش کوچک در پلک برآمدن.
- پیله کردن بکسی ؛ او رابسماجت رنج دادن. دراز واکاویدن با وی. اذیت کردن با ابرام کسی را. بکاری بیهوده نسبت بکسی دوام ورزیدن چون مستان. او را با تکرار گفتاری یا عملی بستوه آوردن. با سماجت کسی را با دست یا زبان ایذاء کردن یا توجه کردن بوی بیش از اندازه چنانکه مستان در بعضی اوقات : چرا مثل مستها بمن پیله میکنی.
- پیله کردن بکسی ؛ او رابسماجت رنج دادن. دراز واکاویدن با وی. اذیت کردن با ابرام کسی را. بکاری بیهوده نسبت بکسی دوام ورزیدن چون مستان. او را با تکرار گفتاری یا عملی بستوه آوردن. با سماجت کسی را با دست یا زبان ایذاء کردن یا توجه کردن بوی بیش از اندازه چنانکه مستان در بعضی اوقات : چرا مثل مستها بمن پیله میکنی.
گویش اصفهانی
تکیه ای: pila bekeri
طاری: pila kard(mun)
طامه ای: pila kardan
طرقی: pila kardmun
کشه ای: pila kardmun
نطنزی: pâpey baboyan
پیشنهاد کاربران
Badger someone into
Badger/ pester/ nag
موی دماغ کسی شدن
پیله کردن ، pileh kardan , در گویش شهر بابکی به معنی ، سماجت کردن ، برای جلب موافقت ورضایت کسی ، پیچیدن به پر وپای کسی برای به راه آوردن وی
کلمات دیگر: