۱- جلو امام پیش پا . ۲- ( صفت ) آنکه در رفتار پیش پایها نزدیک گذارد و پاشنه ها را دور. ۳-( اسم ) ستاره ای که بر پای مقدم دو پیکر است . یا پیش پای کسی بر خاستن . بر پا ایستادن برای تعظیم وی : سپیده دم مه من چون زخواب برخیزد به پیش پای رخش آفتاب برخیزد. ( تاثیر آنند. لغ ). یا راهی را پیش پای کسی گذاشتن.هدایت کردن ویرا بدان طریق متوجه ساختن او را بدان .
پیش پای
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پیش پای. [ ش ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیش پا. اَمام. رجوع به پیش پا شود. || قدم : اجرذ؛ آنکه در رفتار پیش پایها نزدیک گذارد و پاشنه ها دور. قعثلة؛ پیش پای نزدیک گذاشتن و پاشنه ها دور در رفتار. ( منتهی الارب ).
- پیش پای خود نشاندن ؛ بلافاصله فروتر از خود قرار دادن کسی را. از خود پائین تر جای دادن کسی را.
- پیش پای خود نشستن ؛ تجاوز نکردن.
- پیش پای کسی برخاستن ؛ بقصدتعظیم وی بر پا ایستادن :
سپیده دم مه من چون ز خواب برخیزد
به پیش پای رخش آفتاب برخیزد.
|| ( اِخ ) نام ستاره ای که بر پای مقدم دوپیکر است.
- پیش پای خود نشاندن ؛ بلافاصله فروتر از خود قرار دادن کسی را. از خود پائین تر جای دادن کسی را.
- پیش پای خود نشستن ؛ تجاوز نکردن.
- پیش پای کسی برخاستن ؛ بقصدتعظیم وی بر پا ایستادن :
سپیده دم مه من چون ز خواب برخیزد
به پیش پای رخش آفتاب برخیزد.
تأثیر ( از آنندراج ).
- پیش پای کسی گذاشتن راهی را ؛ هدایت کردن وی را بدان طریق. بدان طریق وی را رهنمائی کردن. متوجه ساختن وی را.|| ( اِخ ) نام ستاره ای که بر پای مقدم دوپیکر است.
دانشنامه عمومی
پیش پای یا اتا دوپیکر یک ستاره است که در صورت فلکی دوپیکر قرار دارد.
نام پیش پای از زبان پارسی میانه گرفته شده است.
نام پیش پای از زبان پارسی میانه گرفته شده است.
wiki: پیش پای
پیشنهاد کاربران
پیشگامی - اقدام در جنگ
نهاد از میان گوان پیش پای
فردوسی
ز بهر دل شاه کشور گشای
بماندم نهادم یکی پیش پای
بهمن نامه ایرانشاه ابوالخیر
نهاد از میان گوان پیش پای
فردوسی
ز بهر دل شاه کشور گشای
بماندم نهادم یکی پیش پای
بهمن نامه ایرانشاه ابوالخیر
کلمات دیگر: