زبراء. [ زَ ] (ع ص ) ناقه ای که در سیر استوار باشد. (از متن اللغه ).
زبراء
لغت نامه دهخدا
زبراء.[ زَ ] (اِخ ) مولاة علی (ع ) است . (از تاج العروس ).
زبراء. [ زَ ] (اِخ ) مولاة بنی عدی است . (از تاج العروس ).
زبراء. [ زَ ] ( ع ص ) ناقه ای که در سیر استوار باشد. ( از متن اللغه ).
زبراء. [ زَ ] ( اِخ ) جایی است نزدیک تیماء. ( منتهی الارب ). نام بقعه ای است. ( ناظم الاطباء ). یاقوت آرد: موضعی است در بادیة الشام نزدیک تیماء. در فتوح ایام ابوبکر از این موضع ذکری رفته است. ( از معجم البلدان ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
زبراء. [ زَ ] ( اِخ ) نام ام ولد سعدبن ابی وقاص است. بر طبق ضبط متن تاریخ طبری چ دخویه و فتوح البلدان بلاذری چ لیدن. طبری آرد: سعد وقاص بر ابوالمحجن خشم گرفت و او را در قصر عاریب نزد ام ولد خود زبراء در بند و زندانی ساخت. ابوالمحجن که صحنه خونین کارزار و تاخت و تاز پارسیان را تماشا میکرد از زبراءدرخواست کرد او را از بند رها کند تا بمیدان رود و سوگند یاد کرد که خود بزندان و بند باز گردد. زبراء در خواست و سوگند او را پذیرفت و بند از او برداشت واو را بر اسب سعد، ( بلقاء ) سوار کرد. ابوالمحجن بمیدان رفت و پی درپی حمله می کرد تا قتال ( بنفع مسلمانان ) پایان یافت و ابوالمحجن بسوگند خود وفا کرد، و بازگشت و خود پای در بند نهاد. اما سعد که اسب خویش را شناخته و سوار دلاور آن برایش ناشناس مانده بود، چون به نزد زبراء بازگشت و اسب خود را عرق کرده دید دریافت که کسی بر او سوار شده و از زبراء توضیح خواست. زبراء داستان را بازگفت. سعد را خوش آمد و ابوالمحجن را آزاد ساخت. ( از طبری چ دخویه قسمت 1 ص 2355 و 2356 ). رجوع به ص 2261 آن کتاب و فتوح بلاذری و زبد شود.
زبراء. [ زَ ] ( اِخ ) بنت شن. که در سلسله نسب بنی قضاعه واقع است. ( از تاج العروس ).
زبراء. [ زَ ] ( اِخ ) داه احنف بن قیس. و در مثل است : قد هاجت زبراء و او زنی سلیطه بود و هرگاه غضب میکرد احنف چنین میگفت و از آن پس این سخن مثل گشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). زبراء جاریه احنف است و مثل هاجت زبراء از آن است که هرگاه غضب میکرد احنف میگفت : هاجت زبراء. ( متن اللغه ). میدانی آرد: احنف بن قیس را خدمتکاری کج خلق بود به نام زبراء و هرگاه در خشم میشد، احنف میگفت : «قد هاجت زبراء». از این پس ، این سخن مثل گشت و هرگاه کسی از خشم بخروش آید گویند قد هاجت زبراء . ( از مجمع الامثال ). ابن قتیبه آرد: روزی بحربن احنف ، زبراء کنیزک پدر را زانیه خواند. زبراء گفت : اگر چنین بود، برای پدرت مانند تو فرزندی می آوردم. ( از عیون الاخبار 1343 ج 2 ص 59 ) و طبری آرد: چون احنف بن قیس ، عبس بن طلق را با 60 سوار برای مقابله با مالک بن مسمع مأمور ساخت ، مردمی که در خانه او اجتماع کرده بودند و در این باره بدو اصرار میورزیدند، فریاد برآوردند: هاجت زبراء و زبراء کنیزکی بود احنف را و نام او را کنایت از احنف آوردند. ( طبری چ دخویه قسمت 2 ص 452 ).
زبراء. [ زَ ] (اِخ ) بنت شن . که در سلسله ٔ نسب بنی قضاعه واقع است . (از تاج العروس ).
زبراء. [ زَ ] (اِخ ) جایی است نزدیک تیماء. (منتهی الارب ). نام بقعه ای است . (ناظم الاطباء). یاقوت آرد: موضعی است در بادیة الشام نزدیک تیماء. در فتوح ایام ابوبکر از این موضع ذکری رفته است . (از معجم البلدان ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
زبراء. [ زَ ] (اِخ ) داه احنف بن قیس . و در مثل است : قد هاجت زبراء و او زنی سلیطه بود و هرگاه غضب میکرد احنف چنین میگفت و از آن پس این سخن مثل گشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زبراء جاریه ٔ احنف است و مثل هاجت زبراء از آن است که هرگاه غضب میکرد احنف میگفت : هاجت زبراء. (متن اللغه ). میدانی آرد: احنف بن قیس را خدمتکاری کج خلق بود به نام زبراء و هرگاه در خشم میشد، احنف میگفت : «قد هاجت زبراء». از این پس ، این سخن مثل گشت و هرگاه کسی از خشم بخروش آید گویند قد هاجت زبراء . (از مجمع الامثال ). ابن قتیبه آرد: روزی بحربن احنف ، زبراء کنیزک پدر را زانیه خواند. زبراء گفت : اگر چنین بود، برای پدرت مانند تو فرزندی می آوردم . (از عیون الاخبار 1343 ج 2 ص 59) و طبری آرد: چون احنف بن قیس ، عبس بن طلق را با 60 سوار برای مقابله با مالک بن مسمع مأمور ساخت ، مردمی که در خانه ٔ او اجتماع کرده بودند و در این باره بدو اصرار میورزیدند، فریاد برآوردند: هاجت زبراء و زبراء کنیزکی بود احنف را و نام او را کنایت از احنف آوردند. (طبری چ دخویه قسمت 2 ص 452).
زبراء. [ زَ ] (اِخ ) نام ام ولد سعدبن ابی وقاص است . بر طبق ضبط متن تاریخ طبری چ دخویه و فتوح البلدان بلاذری چ لیدن . طبری آرد: سعد وقاص بر ابوالمحجن خشم گرفت و او را در قصر عاریب نزد ام ولد خود زبراء در بند و زندانی ساخت . ابوالمحجن که صحنه ٔ خونین کارزار و تاخت و تاز پارسیان را تماشا میکرد از زبراءدرخواست کرد او را از بند رها کند تا بمیدان رود و سوگند یاد کرد که خود بزندان و بند باز گردد. زبراء در خواست و سوگند او را پذیرفت و بند از او برداشت واو را بر اسب سعد، (بلقاء) سوار کرد. ابوالمحجن بمیدان رفت و پی درپی حمله می کرد تا قتال (بنفع مسلمانان ) پایان یافت و ابوالمحجن بسوگند خود وفا کرد، و بازگشت و خود پای در بند نهاد. اما سعد که اسب خویش را شناخته و سوار دلاور آن برایش ناشناس مانده بود، چون به نزد زبراء بازگشت و اسب خود را عرق کرده دید دریافت که کسی بر او سوار شده و از زبراء توضیح خواست . زبراء داستان را بازگفت . سعد را خوش آمد و ابوالمحجن را آزاد ساخت . (از طبری چ دخویه قسمت 1 ص 2355 و 2356). رجوع به ص 2261 آن کتاب و فتوح بلاذری و زبد شود.
زبراء. [ زَ ] (ع ص ) زن بزرگ دوش وکتف . مؤنث ازبر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (لسان العرب ). || زن موذی . از بر مذکر آن و بمعنی مرد موذی است . (اقرب الموارد) (محیط المحیط).