مونث شامی یا سختی گرمی آفتاب و خط و ارتفاع آن .
شامیه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( شآمیة ) شآمیة. [ ش َ ی َ ] ( ع ص نسبی ) مؤنث شآمی. یقال امراءةشآمیة؛ زن شامی. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) سختی گرمی آفتاب و خط و ارتفاع آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پاره ای از ابر بزرگ. || قطره. ( منتهی الارب ). || بارانی است که بیک جای برسد و بیک جای نرسد. || بارانی که در آن ریزه های برف باشد. جمع در تمام معانی ، شآبیب است. ( از متن اللغة ).
( شامیة ) شامیة. [ می ی َ ] ( ص نسبی ) مؤنث شامی. امراءة شامیة؛ زنی از شام. || منسوب به مملکت شام باشد. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || گروه شامی. ( ناظم الاطباء ).
شامیة. [ می ی َ ] ( اِخ ) بطنی است معروف به ولد شامیة، از قبیله وِلد ابوشعبان ساکن دیرالزور، کشورسوریه و دارای 700 چادر است و به تیره های : عجیل و خفاجة و حویوات تقسیم شوند. ( از معجم قبایل العرب ).
شامیة. [ می ی َ ] ( اِخ ) قبیله ای است ساکن در قریه مزار از بخش بنی عبید در منطقه عجلون از دیهای سوریه. ( از معجم قبایل العرب ).
( شامیة ) شامیة. [ می ی َ ] ( ص نسبی ) مؤنث شامی. امراءة شامیة؛ زنی از شام. || منسوب به مملکت شام باشد. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || گروه شامی. ( ناظم الاطباء ).
شامیة. [ می ی َ ] ( اِخ ) بطنی است معروف به ولد شامیة، از قبیله وِلد ابوشعبان ساکن دیرالزور، کشورسوریه و دارای 700 چادر است و به تیره های : عجیل و خفاجة و حویوات تقسیم شوند. ( از معجم قبایل العرب ).
شامیة. [ می ی َ ] ( اِخ ) قبیله ای است ساکن در قریه مزار از بخش بنی عبید در منطقه عجلون از دیهای سوریه. ( از معجم قبایل العرب ).
شامیة. [ می ی َ ] (اِخ ) بطنی است معروف به ولد شامیة، از قبیله ٔ وِلد ابوشعبان ساکن دیرالزور، کشورسوریه و دارای 700 چادر است و به تیره های : عجیل و خفاجة و حویوات تقسیم شوند. (از معجم قبایل العرب ).
شامیة. [ می ی َ ] (اِخ ) قبیله ای است ساکن در قریه ٔ مزار از بخش بنی عبید در منطقه ٔ عجلون از دیهای سوریه . (از معجم قبایل العرب ).
شامیة. [ می ی َ ] (ص نسبی ) مؤنث شامی . امراءة شامیة؛ زنی از شام . || منسوب به مملکت شام باشد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || گروه شامی . (ناظم الاطباء).
کلمات دیگر: