کلمه جو
صفحه اصلی

رامنی

لغت نامه دهخدا

رامنی. [ م َ ] ( ص نسبی ) منسوب است به رامن که دهی است در دوفرسنگی بخارا. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ) ( از انساب سمعانی ).

رامنی. [ م َ ] ( اِخ ) ابواحمد حکیم بن لقمان ، که از ابوعبداﷲبن ابوحفص بخاری و دیگران روایت کرد. و ابوالحسن علی بن حسن بن عبدالرحیم قاضی از او روایت دارد. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).

رامنی. [ م َ ]( اِخ ) جزیره ای است در هندوستان که از آنجا کافور می آورند. ( ناظم الاطباء ). ازجزایر بحر هرکند. جزیره ای است که عده ای از شاهان درآن مسکن دارند و گویند وسعت آن هشتصد یا نهصد فرسخ است. ( از اخبار الصین و الهند ص 4 ). جزیره رامنی در او آبادانی بسیار است. ( نزهةالقلوب ج 3ص 230 ). جزیره رامنی درو آشیان سیمرغ است. ( نزهةالقلوب ج 3 ص 232 ):
که آنجای را رامنی نام بود
یکی خوش بهشت دلارام بود.
اسدی ( گرشاسبنامه ).

رامنی . [ م َ ] (اِخ ) ابواحمد حکیم بن لقمان ، که از ابوعبداﷲبن ابوحفص بخاری و دیگران روایت کرد. و ابوالحسن علی بن حسن بن عبدالرحیم قاضی از او روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).


رامنی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب است به رامن که دهی است در دوفرسنگی بخارا. (از اللباب فی تهذیب الانساب ) (از انساب سمعانی ).


رامنی . [ م َ ](اِخ ) جزیره ای است در هندوستان که از آنجا کافور می آورند. (ناظم الاطباء). ازجزایر بحر هرکند. جزیره ای است که عده ای از شاهان درآن مسکن دارند و گویند وسعت آن هشتصد یا نهصد فرسخ است . (از اخبار الصین و الهند ص 4). جزیره ٔ رامنی در او آبادانی بسیار است . (نزهةالقلوب ج 3ص 230). جزیره ٔ رامنی درو آشیان سیمرغ است . (نزهةالقلوب ج 3 ص 232):
که آنجای را رامنی نام بود
یکی خوش بهشت دلارام بود.

اسدی (گرشاسبنامه ).



دانشنامه عمومی

رامنی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
میت رامنی
ان رامنی


کلمات دیگر: