مانند زبان موی در آوردن برای مقصودی زیاد سخن گفتن
زبان موی شدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
زبان موی شدن. [ زَ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) مانند زبان موی درآوردن. برای مقصودی زیاد سخن گفتن :
شد زبانم موی و شد مویم زبان
از تظلم این چه بیداد است باز.
در همه عالم منم موی شکاف از زبان.
بمشکین موی درنگرفت مویی.
شد زبانم موی و شد مویم زبان
از تظلم این چه بیداد است باز.
خاقانی.
گرچه ز افغان مرا با تو زبان موی شددر همه عالم منم موی شکاف از زبان.
خاقانی.
زبانش موی شد وز هیچ روئی بمشکین موی درنگرفت مویی.
نظامی.
و رجوع به زبان شود.کلمات دیگر: