کلمه جو
صفحه اصلی

شاه بهاءالدین

لغت نامه دهخدا

شاه بهاءالدین. [ ب َ ئدْ دی ] ( اِخ ) نام حاکم بدخشان است. ( حبیب السیر ج 3 ص 443 چ کتابخانه خیام ). رجوع به بهاءالدین شاه شود.

شاه بهاءالدین. [ ب َ ئدْ دی ] ( اِخ ) ابن شاه قاسم نوربخش. فاضلترین اولاد شاه قاسم. مردی فاضل و متدین بود. در اواخر حیات خاقان منصور سلطان حسین میرزا از عراق به هرات آمد و در خانقاه خواجه افضل الدین محمد کرمانی که در بیرون درب عراق بوده مسکن گزید و منظورنظر آن پادشاه گردید و بعد از وفات سلطان حسین میرزا و آشوب خراسان شاه بهاءالدین بطرف عراق و آذربایجان شتافت و بملازمت شاه آن دیار درآمد و پس از دو سه سال درگذشت. ( حبیب السیر چ کتابخانه خیام ج 4 ص 612 ).

شاه بهاءالدین . [ ب َ ئدْ دی ] (اِخ ) نام حاکم بدخشان است . (حبیب السیر ج 3 ص 443 چ کتابخانه خیام ). رجوع به بهاءالدین شاه شود.


شاه بهاءالدین . [ ب َ ئدْ دی ] (اِخ ) ابن شاه قاسم نوربخش . فاضلترین اولاد شاه قاسم . مردی فاضل و متدین بود. در اواخر حیات خاقان منصور سلطان حسین میرزا از عراق به هرات آمد و در خانقاه خواجه افضل الدین محمد کرمانی که در بیرون درب عراق بوده مسکن گزید و منظورنظر آن پادشاه گردید و بعد از وفات سلطان حسین میرزا و آشوب خراسان شاه بهاءالدین بطرف عراق و آذربایجان شتافت و بملازمت شاه آن دیار درآمد و پس از دو سه سال درگذشت . (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 4 ص 612).



کلمات دیگر: