پیشوا گشتن
سالار گشتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
سالار گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) پیشوا گشتن. سردار شدن. رئیس شدن. بمقام ریاست رسیدن :
چو تو سالار دین و علم گشتی
شود دنیارهی پیش تو ناچار.
چو تو سالار دین و علم گشتی
شود دنیارهی پیش تو ناچار.
ناصرخسرو.
کلمات دیگر: