زبان زده
فارسی به انگلیسی
لغت نامه دهخدا
زبان زده. [ زَ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) گفتگوشده. مذاکره شده. ( ناظم الاطباء ). || مشهورشده. بر سر زبان افتاده :
شد همچو او زبان زده هر سخن سرای
ناسور کون خر سر خمخانه جوش کرد.
شد همچو او زبان زده هر سخن سرای
ناسور کون خر سر خمخانه جوش کرد.
سوزنی.
کلمات دیگر: