کلمه جو
صفحه اصلی

مصروف


مترادف مصروف : صرف شده، به کارفته، مصرف شده، به مصرف رسیده، منصرف

فارسی به انگلیسی

spent, used

مترادف و متضاد

صرف‌شده، به‌کارفته، مصرف‌شده، به‌مصرف‌رسیده


منصرف


۱. صرفشده، بهکارفته، مصرفشده، بهمصرفرسیده
۲. منصرف


فرهنگ فارسی

صرف شده، بمصرف رسیده ، ونیزبه معنی هرچیزخالص که باچیزدیگرمخلوط و آغشته نشده باشد ، و آنچه ازدرخت که خشک شده باشد
( اسم ) ۱ - صرف شده خرج شده جمع : مصارف . یا مصروف بودن . صرف شدن بکار رفتن : معروض داشتند که بی شک همت حضرت عالی بر اعلای معالم دین و مراسم شرع سیدالمرسلین ...مصروف است ...

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) صرف شده ، خرج شده .

لغت نامه دهخدا

مصروف. [ م َ ] ( ع ص ) بازگردانیده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). برگردانده شده. ( یادداشت مؤلف ). معطوف بکاربرده شده. بکاررفته : تعاقب هردو [ شب و روز ] بر فانی گردانیدن جان... مصروف است. ( کلیله و دمنه ). و همت وی [ شاپور ] همه ساله مصروف بودی به گشایش جهان. ( فارسنامه ابن البلخی ص 72 ).
التفات از همه عالم به تو دارد سعدی
همتی کآن به تو مصروف بود قاصر نیست.
سعدی.
معروض داشتند که بی شک همت حضرت عالی بر اعلای معالی دین و مراسم شرع سیدالمرسلین... مصروف است. ( ظفرنامه یزدی ج 2 ص 383 ). || ( مأخوذ از تازی ) صرف شده و خرج شده. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ).
- مصروف داشتن ؛ صرف کردن. خرج کردن. به کار بردن.
- || معطوف داشتن. متوجه ساختن : آنکه سعی برای مصالح دنیا مصروف دارد زندگانی بر وی وبال باشد. ( کلیله و دمنه ). همت به جانب ایشان مصروف دار. ( گلستان ص 20 ).
- || برگرداندن. بازگرداندن. دفع کردن. ( از یادداشت مؤلف ) : دست نوایب زمانه از این دولت قاهره روزگار همایون مصروف و دور دارد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 2 ). و عین الکمال از این دولت که عین کمال است مکفوف و نوایب زمان از این درگاه باجلال مصروف دارد. ( لباب الالباب چ نفیسی ج 1 ص 10 ).
- مصروف گردانیدن ؛ به کار بردن. صرف کردن. مصروف کردن. برگماشتن : تا همت به تحصیل علم و تتبع اصول و فروع آن مصروف گردانید. ( کلیله و دمنه ).
|| شراب خالص بی آمیغ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، مصاریف. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. صرف شده، به مصرف رسیده.
۲. [قدیمی] هرچیز خالص که با چیز دیگر مخلوط و آغشته نشده باشد.

پیشنهاد کاربران

در دسترس نبودن


کلمات دیگر: