برابر پارسی : ( آنف ) فرمان بُردار
انف
برابر پارسی : ( آنف ) فرمان بُردار
فارسی به انگلیسی
عربی به فارسی
بيني , عضو بويايي , نوک بر امده هر چيزي , دماغه , بو کشيدن , بيني ماليدن به , مواجه شدن با
فرهنگ فارسی
(اسم ) ۱ - بینی یا رغم انف کسی. ضد او علیه وی . یا معیوب بودن انف کسی . خل بودن وی ابله بودن او . ۲ - یکی از پایه های دو گان. سیمها در آلات ذوات الاوتار و آن مفصلی است که تکیه گاه سیمهاست و در زیر پنجه قرار گیرد مقابل مشط .
شتر دردمند بینی از چوبک مهار . آنکه بینی او درد کند .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
آنف. [ ن ُ ] ( ع اِ ) ج ِ اَنْف.
آنف. [ ن َ ] ( ع ن تف ) آنف بلاد؛ آنکه حاصل آن پیش رس تر باشد. || بادسرتر. کله شَخ تر. منیعتر. ابی تر. مستنکف تر. || ( ص ) بزرگ بینی.
انف. [ اَ ] ( ع اِ ) بینی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( مهذب الاسماء ) ( غیاث اللغات ). منخر. ( از اقرب الموارد ). معطس. دماغ. ( یادداشت مؤلف ). ج ، آناف ، اُنوف ، آنُف ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
- امثال :
انف فی السماء و اِست فی الماء ،در حق کسی گویند که لاف بسیار زند و برطبق آن کاری بجای نیارد.
|| مهتر قوم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پیشوای قوم. انف القوم ؛ مهتر و رئیس قوم. ( آنندراج ). || پشته. || بیرون آمدگی کوه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پاره کوه که پیش آمده باشد. ( آنندراج ). آنچه از کوه بیرون آمده باشد. ( از اقرب الموارد ). || اول هر چیز و یا سخت ترین آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اول هر چیز. سار فی انف النهار؛ یعنی در اول روز. ( از اقرب الموارد ). جاء فلان یعدو و انف العدو؛ ای اشد العدو. ( منتهی الارب ). || زمین رست که پیوسته بر آن آفتاب باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || کرانه نان و پاره آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). انف الرغیف ، پاره ای از نان گرده. ( ناظم الاطباء ). || کناره ریش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). انف اللحیه ؛ کرانه ریش. ( ناظم الاطباء ). || کناره سپل شتر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). انف خف البعیر؛ کرانه سپل شتر. ( ناظم الاطباء ). || انف البرد؛ سختی سرما. || انف المطر؛ بارانی که اول برویاند گیاه را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || انف الناب ؛ آن طرف از دندان که اول برآید. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || رجل حَمِی الاْ َنف ؛ مرد با ننگ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). حَمِی َ اَنفُه ُ؛ عزیز گردید. ( از اقرب الموارد ). || ورم انف ؛ خشمگین گردیدن : ورم انفه ؛ خشمگین گردید. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || جعل انف در قفا؛ پشت کردن بحق و روی آوردن بباطل ؛ جعل انفه فی قفاه. || هو یتبع انفه ؛ می بوید و می رود پی آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || رغم انف ؛ خوار گردیدن. ( از اقرب الموارد ).
انف . [ اَن ِ ] (ع ص ) بعیر انف ؛ شتر دردمندبینی از چوبک مهار.(ناظم الاطباء). اشتری که بینیش درد کند از برس . (مهذب الاسماء). آنکه بینی او درد کند. (یادداشت مؤلف ). || ذَئِر. ذائر. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ذائر شود. || (ق زمان ) اکنون : قال انفاً؛ گفت اکنون . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
انف . [ اَ ] (ع اِ) بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). منخر. (از اقرب الموارد). معطس . دماغ . (یادداشت مؤلف ). ج ، آناف ، اُنوف ، آنُف (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
- امثال :
انف فی السماء و اِست فی الماء ،در حق کسی گویند که لاف بسیار زند و برطبق آن کاری بجای نیارد.
|| مهتر قوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پیشوای قوم . انف القوم ؛ مهتر و رئیس قوم . (آنندراج ). || پشته . || بیرون آمدگی کوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پاره ٔ کوه که پیش آمده باشد. (آنندراج ). آنچه از کوه بیرون آمده باشد. (از اقرب الموارد). || اول هر چیز و یا سخت ترین آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اول هر چیز. سار فی انف النهار؛ یعنی در اول روز. (از اقرب الموارد). جاء فلان یعدو و انف العدو؛ ای اشد العدو. (منتهی الارب ). || زمین رست که پیوسته بر آن آفتاب باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || کرانه ٔ نان و پاره ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). انف الرغیف ، پاره ای از نان گرده . (ناظم الاطباء). || کناره ٔ ریش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). انف اللحیه ؛ کرانه ٔ ریش . (ناظم الاطباء). || کناره ٔ سپل شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). انف خف البعیر؛ کرانه ٔ سپل شتر. (ناظم الاطباء). || انف البرد؛ سختی سرما. || انف المطر؛ بارانی که اول برویاند گیاه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || انف الناب ؛ آن طرف از دندان که اول برآید. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رجل حَمِی ﱡ الاْ َنف ؛ مرد با ننگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). حَمِی َ اَنفُه ُ؛ عزیز گردید. (از اقرب الموارد). || ورم انف ؛ خشمگین گردیدن : ورم انفه ؛ خشمگین گردید. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || جعل انف در قفا؛ پشت کردن بحق و روی آوردن بباطل ؛ جعل انفه فی قفاه . || هو یتبع انفه ؛ می بوید و می رود پی آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رغم انف ؛ خوار گردیدن . (از اقرب الموارد).
- رغم انف کسی ؛ ضد او. علیه وی . (فرهنگ فارسی معین ).
- علی رغم انف کسی ؛ به رغم انف او. برخلاف میل او. و رجوع به رغم شود.
- معیوب بودن انف کسی ؛ خل بودن .ابله بودن او. (فرهنگ فارسی معین ).
|| (اصطلاح موسیقی ) تگیه گاه زه ها (اوتار) و یا سیمهاست در بالای آلات ذوات الاوتار (رودجامگان ) مقابل خرک (مشط) که در پایین آلت و مستقر بر کاسه است و بفارسی بینی گویند. (یادداشت مؤلف ). یکی از پایه های دوگانه ٔ سیمها در آلات ذوات الاوتار و آن مفصلی است که تکیه گاه سیمهاست و در زیر پنجه قرار گیرد.مقابل مشط. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به انفت و انفة شود.
انف . [ اَ ] (ع مص ) زدن بینی کسی را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بر بینی زدن . || به بینی رسیدن آب و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ): انفه الماء؛ رسید آب تا بینی او در حوض و جوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پاسپر کردن شتران مرغزارستور نارسیده را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
انف . [ اَ ن َ ] (ع مص ) ننگ داشتن از چیزی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ننگ داشتن . (تاج المصادربیهقی ) (مصادر زوزنی ). استنکاف . (از اقرب الموارد).ننگ و عار داشتن . (آنندراج ): ما رأیت احمی انفاً من فلان ؛ یعنی با ننگ تر از فلان ندیدم . || باردار شدن زن و رغبت نکردن وی بچیزی . (از منتهی الارب )(از ناظم الاطباء). ویار کردن زن . (یادداشت مؤلف ). || دردمندبینی شدن شتر از چوبک مهار. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). نالیدن شتر از حلقه ٔ مهار. (از اقرب الموارد). || رام و منقاد گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || کراهت داشتن گوینده از آنچه گفته . (از ناظم الاطباء). تنزه . (از اقرب الموارد). || سابق شدن . (آنندراج ). و رجوع به اِنف و انفت و انفة شود.
انف . [ اُ ن ُ ] (ع اِ) رفتار نیکو. || آتیک من ذی انف ؛ می آیم ترا از پیش ، کماتقول من ذی قَبَل . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). اِفعل ذاک من ذی انف ؛ از سرنو بکن این کار را. (یادداشت مؤلف ). || (ص ) روضة انف ؛ مرغزار ستور نارسیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چراگاهی که نچریده باشند. (آنندراج ). مرغزاری که نچریده بود. (مهذب الاسماء): کلأ انف ؛ گیاه چریده ناشده . (ناظم الاطباء). || کأس انف ؛ جام ناخورده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).جامی که از آن نیاشامیده باشند. (از اقرب الموارد).کاسه ای که ازو آب نخورده باشند. (آنندراج ). || امر انف ؛ کار نو که کسی نکرده باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چیزی نو و مستأنف . (آنندراج ).
فرهنگ عمید
دانشنامه اسلامی
معنی مُرَاغَماً: غلبه ها بر موانع (از رَغام به فتح راء به معنای خاک نرم است ، و" رغم انف فلان رغما " معنایش این است که دماغ فلانی را به خاک مالید لذا عبارت "وَمَن یُهَاجِرْ فِی سَبِیلِ ﭐللَّهِ یَجِدْ فِی ﭐلْأَرْضِ مُرَاغَماً کَثِیراً وَسَعَةً "به این معنی است که : هر...
تکرار در قرآن: ۳(بار)
«اَنْف» به معنای «بینی» است.
بینی. ، چشم در مقابل چشم و بینی در مقابل بینی است آنِفاً یعنی هم اکنون ، یعنی هم اکنون چه گفت، در مجمع البیان گوید: آنِفاً یعنی در اولین وقتی که به ما نزدیک است. آن یکبار بیش در قرآن نیست.