کلمه جو
صفحه اصلی

مصرح


مترادف مصرح : آشکار، روشن، صریح، مدلل، واضح

متضاد مصرح : غیرمصرح، مبهم

فارسی به انگلیسی

stipulated, specified


specifier, stipulator, stipulated, explicit, specified

مترادف و متضاد

آشکار، روشن، صریح، مدلل، واضح ≠ غیرمصرح، مبهم


فرهنگ فارسی

تصریح شده، روشن و آشکارشده
۱- ( اسم ) آشکار کرده . ۲ - ( صفت ) آشکار : اما اشتراط نیت در تیمم در نزد ابوحنیفه باین دلیل است که قصد داخل در ماهیت تیمم میباشد زیرا در کلم. فتیمموا و جوب قصد و نیت مصرح است ...
کسی که آشکارا سخن می گوید . آنکه گشاده و روشن سخن گوید .

فرهنگ معین

(مُ صَ رَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) تصریح شده .

لغت نامه دهخدا

مصرح. [ م ُ ص َرْ رَ ] ( ع ص ) آشکارکرده. هویدا. آشکار. روشن. فاش. بی پرده. صریح. بصراحت. ( یادداشت مؤلف ) : امیر را آگاه کردند و مصرح بگفتند که کار از دست می شود حرکت باید کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 625 ). از خویشتن نامه نویس و مصرح بازنمای که ازبرای وزارت تا وی را داده آید خوانده شده است.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374 ). رسولان را باز باید گردانید و مصرح بگفت که میان ما و شما شمشیر است و لشکرها ازبرای جنگ فرستاده شده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 514 ). مصرح بگفته بود که خون داماد را طلب باید کردو آن ولایت را بخواهد گرفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 691 ). مصرح بگفتیم که مر ما را چندان ولایت در پیش است... می باید گرفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 73 ). اما شرایط نیت در تیمم در نزد ابوحنیفه به این دلیل است که قصد داخل در ماهیت تیمم می باشد زیرا در کلمه فتیممواوجوب قصد و نیت مصرح است. ( معارف بهاء ولد ص 332 ).
- یوم مصرح ؛ روز بی ابروباد. روز بی میغ. ( دستوراللغة نطنزی ) ( مهذب الاسماء ). رجوع به مصرح [ م ُ ص َرْ رِ ] شود.

مصرح. [ م ُ ص َرْ رِ ] ( ع ص ) کسی که آشکار سخن می گوید. ( ناظم الاطباء ). آنکه گشاده و روشن سخن گوید. ( از منتهی الارب ).
- یوم مصرح ؛ روز بی ابروباد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

مصرح . [ م ُ ص َرْ رَ ] (ع ص ) آشکارکرده . هویدا. آشکار. روشن . فاش . بی پرده . صریح . بصراحت . (یادداشت مؤلف ) : امیر را آگاه کردند و مصرح بگفتند که کار از دست می شود حرکت باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 625). از خویشتن نامه نویس و مصرح بازنمای که ازبرای وزارت تا وی را داده آید خوانده شده است .(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374). رسولان را باز باید گردانید و مصرح بگفت که میان ما و شما شمشیر است و لشکرها ازبرای جنگ فرستاده شده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 514). مصرح بگفته بود که خون داماد را طلب باید کردو آن ولایت را بخواهد گرفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 691). مصرح بگفتیم که مر ما را چندان ولایت در پیش است ... می باید گرفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 73). اما شرایط نیت در تیمم در نزد ابوحنیفه به این دلیل است که قصد داخل در ماهیت تیمم می باشد زیرا در کلمه ٔ فتیممواوجوب قصد و نیت مصرح است . (معارف بهاء ولد ص 332).
- یوم مصرح ؛ روز بی ابروباد. روز بی میغ. (دستوراللغة نطنزی ) (مهذب الاسماء). رجوع به مصرح [ م ُ ص َرْ رِ ] شود.


مصرح . [ م ُ ص َرْ رِ ] (ع ص ) کسی که آشکار سخن می گوید. (ناظم الاطباء). آنکه گشاده و روشن سخن گوید. (از منتهی الارب ).
- یوم مصرح ؛ روز بی ابروباد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).


فرهنگ عمید

تصریح شده، روشن و آشکارشده.


کلمات دیگر: