کلمه جو
صفحه اصلی

خوشدلی

فارسی به انگلیسی

bliss, merriment

gaiety, cheerfulness, bliss, merriment


فارسی به عربی

مرح

مترادف و متضاد

vivacity (اسم)
چالاکی، نشاط، خوشدلی، سر زندگی، خوش طبعی، زور، خوش مشربی، نیروی حیاتی

gaiety (اسم)
شادی، خوشی، خوشدلی، خوشنودی، شادمانی، بشاشت، سبک روحی

benevolence (اسم)
نوع پرستی، خیر خواهی، سخاوتمندی، نیک خواهی، خوشدلی

فرهنگ فارسی

شادی شادمانی شعف سرور .

فرهنگ معین

( ~. دِ ) (حامص . ) شادی ، سرور.

لغت نامه دهخدا

خوشدلی. [ خوَش ْ / خُش ْ دِ ] ( حامص مرکب ) دلخوشی. شادی. شادمانی. نشاط. خرمی. شنگی. عشرت :
در عمر تنم به خوشدلی زیست
آگاه نشدکه عاشقی چیست.
امیرحسینی سادات.
و من زنی دارم خوب صورت و پارسا و مطیع و اسباب معمور و آبادان دارم سبب جوانی من از آن خوشدلی است. ( قصص الانبیاء ).
با سیه روی خوشدلی بهم است
طرب افزای سرخ روی کم است.
سنائی.
ای صدر روزگار که اهل زمانه را
بی خوشدلیت خوش نکند روزگار دل.
سوزنی.
خوشدلی خواهی ببینی بر سر چنگال شیر
عافیت خواهی بیابی در بن دندان مار.
جمال الدین عبدالرزاق.
وصل ندیده بخواب فرض کنی خوشدلی
بر سر خوان تهی کس نکند آفرین.
خاقانی.
پای در دامان غم کش کز طراز خوشدلی
آستین دست کس معلم نخواهی یافتن.
خاقانی.
هم از نسیم دولت و اقبال خوشدلی
هم با وصال دلبر خوش روی همدمی.
؟ ( از سندبادنامه ).
زندگانی حاکم دراز باد در خوشدلی بر دوام و کامرانی مستدام عالم بکام و صید در دام. ( سندبادنامه ).و راحت و سعادت و خوشدلی و فراغت که از وصال جمال او حاصل آید. ( سندبادنامه ). آری خوشدلی عنقای مغرب و کبریت احمر و زمرد اصفر است. ( سندبادنامه ).
مخسب ای دیده دولت زمانی
مگر کز خوشدلی یابی نشانی.
نظامی.
طالع خوشدلی ز ره نشدی
عیش بر خوشدلان تبه نشدی.
نظامی.
چنان از خوشدلی بی بهر گردد
که در کامش طبرزد زهر گردد.
نظامی.
خیر کاین خوشدلی شنید ز کُرد
سجده ای آنچنان که باید برد.
نظامی.
خوشدلی در کوی عالم روی نیست
زانکه رسم خوشدلی یک موی نیست
نفس هست آنجا که چون آتش بود
در زمان کودکی ناخوش بود.
عطار.
و از آن جماعت بعضی را هرگونه مصلحتی مانده بود روزی چند از پس بماندند و برعقب او بخوشدلی بازگشتند. ( جهانگشای جوینی ).
رنج و غم را حق پی آن آفرید
تا بدین صد خوشدلی آید پدید.
مولوی.
پس بفرمود تا آنچه مأمول او بود مهیا داشتند و به خوشدلی برفت. ( گلستان سعدی ).
غم کهن به می سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است پیر کنعان گفت.
حافظ.
نیست در بازار عالم خوشدلی ور زآن که هست

خوشدلی . [ خوَش ْ / خُش ْ دِ ] (حامص مرکب ) دلخوشی . شادی . شادمانی . نشاط. خرمی . شنگی . عشرت :
در عمر تنم به خوشدلی زیست
آگاه نشدکه عاشقی چیست .

امیرحسینی سادات .


و من زنی دارم خوب صورت و پارسا و مطیع و اسباب معمور و آبادان دارم سبب جوانی من از آن خوشدلی است . (قصص الانبیاء).
با سیه روی خوشدلی بهم است
طرب افزای سرخ روی کم است .

سنائی .


ای صدر روزگار که اهل زمانه را
بی خوشدلیت خوش نکند روزگار دل .

سوزنی .


خوشدلی خواهی ببینی بر سر چنگال شیر
عافیت خواهی بیابی در بن دندان مار.

جمال الدین عبدالرزاق .


وصل ندیده بخواب فرض کنی خوشدلی
بر سر خوان تهی کس نکند آفرین .

خاقانی .


پای در دامان غم کش کز طراز خوشدلی
آستین دست کس معلم نخواهی یافتن .

خاقانی .


هم از نسیم دولت و اقبال خوشدلی
هم با وصال دلبر خوش روی همدمی .

؟ (از سندبادنامه ).


زندگانی حاکم دراز باد در خوشدلی بر دوام و کامرانی مستدام عالم بکام و صید در دام . (سندبادنامه ).و راحت و سعادت و خوشدلی و فراغت که از وصال جمال او حاصل آید. (سندبادنامه ). آری خوشدلی عنقای مغرب و کبریت احمر و زمرد اصفر است . (سندبادنامه ).
مخسب ای دیده ٔ دولت زمانی
مگر کز خوشدلی یابی نشانی .

نظامی .


طالع خوشدلی ز ره نشدی
عیش بر خوشدلان تبه نشدی .

نظامی .


چنان از خوشدلی بی بهر گردد
که در کامش طبرزد زهر گردد.

نظامی .


خیر کاین خوشدلی شنید ز کُرد
سجده ای آنچنان که باید برد.

نظامی .


خوشدلی در کوی عالم روی نیست
زانکه رسم خوشدلی یک موی نیست
نفس هست آنجا که چون آتش بود
در زمان کودکی ناخوش بود.

عطار.


و از آن جماعت بعضی را هرگونه مصلحتی مانده بود روزی چند از پس بماندند و برعقب او بخوشدلی بازگشتند. (جهانگشای جوینی ).
رنج و غم را حق پی آن آفرید
تا بدین صد خوشدلی آید پدید.

مولوی .


پس بفرمود تا آنچه مأمول او بود مهیا داشتند و به خوشدلی برفت . (گلستان سعدی ).
غم کهن به می سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است پیر کنعان گفت .

حافظ.


نیست در بازار عالم خوشدلی ور زآن که هست
شیوه ٔ رندی و خوشباشی عیاران خوشست .

حافظ.


برات خوشدلی ما چه کم شدی یارب
گرش نشان امان از بد زمان بودی .

حافظ.


هر که این عشرت نخواهد خوشدلی بر وی تباه
و آنکه این مجلس نجوید زندگی بر وی حرام .

حافظ.


شب صحبت غنیمت دان وداد خوشدلی بستان
که مهتابی دل افروزست و طرف لاله زاری خوش .

حافظ.




کلمات دیگر: