to blow out, to puff (up), to inflate
پف کردن
فارسی به انگلیسی
balloon, bloat, blow , huff, inflate, puff, swell
فارسی به عربی
منفوش
مترادف و متضاد
باد کردن، پف کردن، متورم شدن، پر از باد کردن
وزیدن، منفجر شدن، پف کردن، منفجر کردن، لاف زدن، چپق یا سیگار کشیدن، پف دادن، بلوف زدن
ترکیدن، منفجر شدن، پنجرشدن، پف کردن
باد کردن، پف کردن، متورم شدن، اماس کردن، متورم کردن، باد غرور داشتن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- دهن را بسته از میان دو لب دم بر آوردن و دمیدن برای تیز کردن یا خاموش کردن آتش یا سرد کردن چیزی گرم دمیدن فوت کردن . ۲- باد کردن آماس کردن آماسیدن نفخ کردن ورم کردن : صورتش پف کرده است . ۳- تکبر کردن .
لغت نامه دهخدا
پف کردن. [ پ ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دهن را بسته از میان دو لب دم برآوردن و دمیدن برای تیز کردن یا کشتن آتشی یا سرد شدن حارّی. دمیدن. فوت کردن. ( در تداول عوام ) :
هر آن شمعی که ایزد برفروزد
هر آن کس پف کند سبلت بسوزد.
یا کند بر چراغ انجم پف.
هر آن شمعی که ایزد برفروزد
هر آن کس پف کند سبلت بسوزد.
بوشکور ( از لغت نامه اسدی نخجوانی ).
هر که بر روی مه فشاند تف یا کند بر چراغ انجم پف.
جامی.
|| آماسیدن. آماهیدن. نفخ کردن. خیز برداشتن چنانکه روی و پشت پای وپشت دست و جز آن. برآمدن. باد کردن. ورم کردن. بالاآمدن : روی بچه پف کرده است. کوکو پف کرد. شامی پف کرد. || مجازاً بمعنی تکبر کردن در تداول عوام.پیشنهاد کاربران
ورم
کلمات دیگر: