کلمه جو
صفحه اصلی

درد کشیدن

فارسی به انگلیسی

agonize, smart

to suffer pain, to travail


فارسی به عربی

الم

مترادف و متضاد

pain (فعل)
تیر کشیدن، درد کشیدن، درد دادن

twinge (فعل)
تیر کشیدن، دور زدن، پیچیدن، درد کشیدن

travail (فعل)
درد کشیدن، رنج بردن

لغت نامه دهخدا

درد کشیدن. [ دَ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) درد بردن ، چنانکه آبستن گاه زادن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || وَجَع کشیدن.
- امثال :
شاه خانم میزاید ماه خانم دردمی کشد. ( امثال و حکم ). تحمل درد. رنج بردن. || تألم. تحمل ناملایم و رنج :
خستگی اندر طلب راحتست
درد کشیدن به امید دوا.
سعدی.
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست
به ارادت بکشم درد که درمان هم از اوست.
سعدی.

پیشنهاد کاربران

- عقوبت بردن ؛ رنج بردن. عذاب بردن :
مسلط مکن چون منی بر سرم
ز دست تو به گر عقوبت برم.
سعدی.
- عقوبت کشیدن ؛ رنج بردن. عذاب کشیدن :
بناها در ازل محکم تو کردی
عقوبت در رهت باید کشیدن.
ناصرخسرو.


کلمات دیگر: