کلمه جو
صفحه اصلی

در میان امدن

فارسی به عربی

تدخل , وسط

مترادف و متضاد

interpose (فعل)
میانجی شدن، پا بمیان گذاردن، مداخله کردن، در میان امدن

intervene (فعل)
حائل شدن، مداخله کردن، پا میان گذاردن، در میان امدن، در ضمن روی دادن، فاصله خوردن

interject (فعل)
مداخله کردن، بطور معترضه گفتن، در میان اوردن، در میان انداختن، در میان امدن

پیشنهاد کاربران

در میان آمدن:مطرح شدن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۵۷ ) .



کلمات دیگر: