کلمه جو
صفحه اصلی

در هم ریختن

فارسی به انگلیسی

disarray, trash
disorder
, muss, scramble, tumble

disarray


فارسی به عربی

فطیرة , فوضی

مترادف و متضاد

interfusion (اسم)
در هم ریختن، بهم امیختن

faze (فعل)
پریشان کردن، بر هم زدن، در هم ریختن

clutter (فعل)
صداهای ناهنجار دراوردن، در هم ریختن

interfuse (فعل)
افشاندن، در هم ریختن، بهم امیختن

pie (فعل)
در هم ریختن

پیشنهاد کاربران

بهم گوریدن. [ ب ِهََ دَ ] ( مص مرکب ) در یکدیگر داخل شدن. بهم آمیختن چنانکه جدا کردن دشوار و یا ناممکن بود:. . . نخ ها: ابریشم ها گوریده است. کارها بهم گوریده است. ( یادداشت بخط مؤلف ) ؛ نخ ها بهم شوریده و درهم برهم شده است.


کلمات دیگر: