( مصدر ) ۱ - ایجاد شدن گره .یا گره شدن در حلق . در گلو گیر کردن : آب حیوان چو شد گره در حلق زهر گشت ارچه بود نوش گوار . ( سنائی ) یا گره شدن سرمه . باقی ماندن اندکی از آن و چسبیدن : چشم ما بر پیچش زلف است بر رخسار نیست سرمه چون گردد گره در دیده کم از خار نیست ( سنجر کاشی ) یا گره شدن عمر . کوتاه شدن آن : بمن هم چون خضر دادند عمر جاودان اما گره شد رشت. عمرم زبس بر خویش پیچیدم . ( صائب ) یا گره شدن کار . گره در کار افتادن .
گره شدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گره شدن. [ گ ِ رِه ْ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) عقده ایجاد شدن :
طوفان گره شده ست مرا در دل تنور
تا مهر شرم بر لب اظهار ما زده ست.
به من هم چون خضر دادند عمر جاودان اما
گره شد رشته عمرم ز بس بر خویش پیچیدم.
چشم ما بر پیچش زلف است بر رخسار نیست
سرمه چون گرددگره در دیده کم از خار نیست.
آب حیوان چو شد گره در حلق
زهر شد گر چه بود نوش گوار.
- گره شدن کار ؛ گره در کار افتادن. رجوع به همین مدخل شود.
طوفان گره شده ست مرا در دل تنور
تا مهر شرم بر لب اظهار ما زده ست.
صائب ( از آنندراج ).
- گره شدن عمر ؛ کوتاه شدن آن : به من هم چون خضر دادند عمر جاودان اما
گره شد رشته عمرم ز بس بر خویش پیچیدم.
صائب.
- گره شدن سرمه ؛ باقیماندن ، و چسبیدن اندکی از آن : چشم ما بر پیچش زلف است بر رخسار نیست
سرمه چون گرددگره در دیده کم از خار نیست.
سنجر کاشی ( از آنندراج ).
- گره شدن در حلق ؛ در گلو گیر کردن. در گلو شکستن. شکستن گره در حلق و گلو :آب حیوان چو شد گره در حلق
زهر شد گر چه بود نوش گوار.
سنایی.
رجوع به گره در گلو شکستن شود.- گره شدن کار ؛ گره در کار افتادن. رجوع به همین مدخل شود.
کلمات دیگر: