قمعه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قمعة. [ ق َ م ِ ع َ ] ( ع ص ) شتر ماده آرزومند نر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
قمعة. [ ق ُ م َ ع َ ] ( ع اِ ) برگزیده و خیار مال. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
قمعة. [ ق ُ ع َ ] ( ع اِ ) سربند انبان و جز آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || گزیده مال یامخصوص است به شتر. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) برگزیدگی چیزی. ( منتهی الارب ). و آن اسم است اقماع را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
قمعة. [ ق َ ع َ ] ( اِخ ) دوده ای است از علیمین. رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 123 شود.
قمعة. [ ق َ م َ ع َ ] ( اِخ ) ابن الیاس بن مضر. جد بنوقمعه است. رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 348 شود.
قمعة. [ ق َ م َ ع َ ] ( اِخ ) قلعه ای است در یمن. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ).
قمعة. [ ق ُ ع َ ] ( اِخ ) آب و باغستانی است در یمامه از محمدبن ادریس بن ابی حفصه. ( از معجم البلدان ).
قمعة. [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دوده ای است از علیمین . رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 123 شود.
قمعة. [ ق َ م َ ع َ ] (اِخ ) ابن الیاس بن مضر. جد بنوقمعه است . رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 348 شود.
قمعة. [ ق َ م َ ع َ ] (اِخ ) قلعه ای است در یمن . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ).
قمعة. [ ق َ م َ ع َ ] (ع اِ) مگس ریز که بر شترو آهو نشیند در شدت گرما. ج ، مقامع برغیر قیاس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سر. (منتهی الارب ). رأس . (اقرب الموارد). || سر کوهان شتر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || طرف حلقوم و در تهذیب آمده طبق حلقوم و آن مجرای نفس است تا شش و جمعِ آن قُمَع است . (از اقرب الموارد).
قمعة. [ ق َ م ِ ع َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ آرزومند نر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قمعة. [ ق ُ ع َ ] (اِخ ) آب و باغستانی است در یمامه از محمدبن ادریس بن ابی حفصه . (از معجم البلدان ).
قمعة. [ ق ُ ع َ ] (ع اِ) سربند انبان و جز آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گزیده ٔ مال یامخصوص است به شتر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِمص ) برگزیدگی چیزی . (منتهی الارب ). و آن اسم است اقماع را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قمعة. [ ق ُ م َ ع َ ] (ع اِ) برگزیده و خیار مال . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).