دعلج . [ دَ ل َ ] (اِخ ) ابن احمدبن دعلج بغدادی سجزی ، مکنی به ابومحمد. محدث بود. اصل وی از سجستان (سیستان ) است . دعلج مدتی در مکه مجاور گشت و سپس در بغداد اقامت گزید و به سال 351 هَ . ق .درگذشت . او راست : مسند و مسندالمقلین . (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 18، از الرسالة المستطرفة و تاریخ بغداد).
دعلج
لغت نامه دهخدا
دعلج. [ دَ ل َ ] ( اِخ ) ابن احمدبن دعلج بغدادی سجزی ، مکنی به ابومحمد. محدث بود. اصل وی از سجستان ( سیستان ) است. دعلج مدتی در مکه مجاور گشت و سپس در بغداد اقامت گزید و به سال 351 هَ. ق.درگذشت. او راست : مسند و مسندالمقلین. ( از الاعلام زرکلی ج 3 ص 18، از الرسالة المستطرفة و تاریخ بغداد ).
دعلج . [دَ ل َ ] (ع ص ، اِ) جوال پر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جامه های رنگ رنگ . (منتهی الارب ). الوان از جامه ها. (از اقرب الموارد). || کسی که بلاحاجت راه رود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بسیارخوار. (منتهی الارب ). بسیارخوار از انسان و یا حیوان . (از اقرب الموارد). || گیاه در هم پیچیده بعض آن از بعض قوت گرفته . گیاهی که قسمتی از آن بر قسمتی پیچیده باشد. (ازمنتهی الارب ). || جوان خوب روی نازک بدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تاریکی . (منتهی الارب ). ظلمت . (اقرب الموارد). || گرگ . (منتهی الارب ). ذئب . (اقرب الموارد). || خر. (منتهی الارب ). حمار. (اقرب الموارد). || شتر ماده که از راندن راه نرود. || نشان پی آینده و رونده . || (اِخ ) نام جماعتی از عرب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِخ ) نام اسب عامربن طفیل . (منتهی الارب ).