کلمه جو
صفحه اصلی

قموع

لغت نامه دهخدا

قموع. [ ق ُ ] ( ع اِ ) ج ِ قَمع بمعنی آنچه ملصق باشد در اسفل خرما و غوره و مانند آن. ( اقرب الموارد ). رجوع به قَمع شود.

قموع. [ ق َ ] ( ع ص ) آنکه را در بن مژه قرحه دمد یا فسادی در کنج چشم حادث شود یا رنگ گوشت کنج چشم وی سرخ یا برگشتگی پیدا کند و کم بینا شود از روانی اشک. ( از منتهی الارب ). رجوع به قَمَع شود.

قموع . [ ق َ ] (ع ص ) آنکه را در بن مژه قرحه دمد یا فسادی در کنج چشم حادث شود یا رنگ گوشت کنج چشم وی سرخ یا برگشتگی پیدا کند و کم بینا شود از روانی اشک . (از منتهی الارب ). رجوع به قَمَع شود.


قموع . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قَمع بمعنی آنچه ملصق باشد در اسفل خرما و غوره و مانند آن . (اقرب الموارد). رجوع به قَمع شود.



کلمات دیگر: