دعق. [ دَ یا دَ ع ِ ] ( ع ص ) مدعوق. طریق دعق ؛ راه کوفته و پاسپرده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از لسان ). و رجوع به مدعوق شود.
دعق. [ دَ ع َ ] ( ع مص ) بسیار گردیدن پا سپردن و گام نهادن بر راه. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
دعق . [ دَ ] (ع مص ) سخت سپردن و کوفته کردن راه را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پراکنده کردن ناف مشک را. (از منتهی الارب ). پراکنده کردن «غارة» را. (از اقرب الموارد). || پاشنه زدن اسب را تا شتاب رود. (از منتهی الارب ). دواندن و به هیجان آوردن و رماندن اسب را. (از اقرب الموارد). || برانگیختن . || رمانیدن .(از منتهی الارب ). || پامال کردن شتران حوض را تا شکسته گردد کناره های آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کوفته و پاسپرده کردن . (از منتهی الارب ). || کاملاً بقتل رسانیدن کسی را. || گشادن راهی برای آب و بجریان انداختن آن . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). || دق و کوبیدن . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
دعق . [ دَ ع َ ] (ع مص ) بسیار گردیدن پا سپردن و گام نهادن بر راه . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
دعق . [ دَ یا دَ ع ِ ] (ع ص ) مدعوق . طریق دعق ؛ راه کوفته و پاسپرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از لسان ). و رجوع به مدعوق شود.