کلمه جو
صفحه اصلی

قماح

لغت نامه دهخدا

قماح . [ ق َم ْ ما ] (اِخ ) عباس بن احمدبن سعیدبن مقاتل ، مکنی به ابوالفضل . از محدثان است . وی از محمدبن زبان و جز او روایت کند و از او ابوذکریا یحیی بن علی طحان روایت دارد. او در شعبان سال 363 هَ . ق . در گذشت . (اللباب فی تهذیب الانساب ).


قماح. [ ق ِ ] ( ع ص ) ابل قماح ؛ شتری که از شرب آب سر باززند. ( لسان العرب ). || شهرا قماح و قُماح ؛ دو ماه کانون است که بجهت سردی هوا شتران از خوردن آب سر باززنند. ( لسان العرب ).

قماح. [ ق َم ْ ما ] ( ع ص ) گندم فروش. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).

قماح. [ ق َم ْ ما ] ( اِخ ) عباس بن احمدبن سعیدبن مقاتل ، مکنی به ابوالفضل. از محدثان است. وی از محمدبن زبان و جز او روایت کند و از او ابوذکریا یحیی بن علی طحان روایت دارد. او در شعبان سال 363 هَ. ق. در گذشت. ( اللباب فی تهذیب الانساب ).

قماح . [ ق َم ْ ما ] (ع ص ) گندم فروش . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).


قماح . [ ق ِ ] (ع ص ) ابل قماح ؛ شتری که از شرب آب سر باززند. (لسان العرب ). || شهرا قماح و قُماح ؛ دو ماه کانون است که بجهت سردی هوا شتران از خوردن آب سر باززنند. (لسان العرب ).



کلمات دیگر: