(اسم ) جمع قماش کالا مال التجاره : در کاروان میان انبوهی فرود آی و قماشات جای انبوه بنه .
قماشات
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قماشات. [ ق ُ ] ( ع اِ ) ج ِ قماش : و در میان آنها قماشات پیرزنی دیدند. ( جهانگشای جوینی ).
مردم نبود صورت مردم حکمااند
دیگر خس و خارند و قماشات و دغااند.
مردم نبود صورت مردم حکمااند
دیگر خس و خارند و قماشات و دغااند.
ناصرخسرو.
کلمات دیگر: