کلمه جو
صفحه اصلی

دعجاء

لغت نامه دهخدا

دعجاء. [ دَ ] ( ع ص ) عین دعجاء؛ چشم نیک سیاه. || امراءة دعجاء؛ زن سیاه چشم. ( منتهی الارب ). زن سیاه و فراخ چشم.ج ، دُعج. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) جنون. || نخستین شب از سه شب محاق و آن شب بیست و هشتم است ، و دوم آن سرار و سوم آن که شب سی ام باشد فلتة است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

دعجاء. [ دَ ] ( اِخ ) دختر وهب بن سلمة از باهل ازقیس عیلان. از زنان شاعر عرب در جاهلیت. و مراثی او بر برادرش «منتشر» شهرت دارد. ( از الاعلام زرکلی ج 3 ص 18 از خزانة الادب بغدادی و سمط اللاَّلی ). صاحب اعلام النساء بنقل از شواعر الجاهلیه شیخو، «منتشر» را پدر دعجاء دانسته و عقیده دارد که مرثیه مشهور وی درباره پدرش می باشد. رجوع به اعلام النساء ج 1 ص 411 شود.

دعجاء. [ دَ ] (اِخ ) دختر وهب بن سلمة از باهل ازقیس عیلان . از زنان شاعر عرب در جاهلیت . و مراثی او بر برادرش «منتشر» شهرت دارد. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 18 از خزانة الادب بغدادی و سمط اللاَّلی ). صاحب اعلام النساء بنقل از شواعر الجاهلیه ٔ شیخو، «منتشر» را پدر دعجاء دانسته و عقیده دارد که مرثیه ٔ مشهور وی درباره ٔ پدرش می باشد. رجوع به اعلام النساء ج 1 ص 411 شود.


دعجاء. [ دَ ] (ع ص ) عین دعجاء؛ چشم نیک سیاه . || امراءة دعجاء؛ زن سیاه چشم . (منتهی الارب ). زن سیاه و فراخ چشم .ج ، دُعج . (از اقرب الموارد). || (اِ) جنون . || نخستین شب از سه شب محاق و آن شب بیست و هشتم است ، و دوم آن سرار و سوم آن که شب سی ام باشد فلتة است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: