کلمه جو
صفحه اصلی

قمراوی

لغت نامه دهخدا

قمراوی . [ ق َ ] (اِخ ) نسبت است به قمراو. (معجم البلدان ). رجوع به قمراو شود.


قمراوی . [ ق َ ] (اِخ ) نجم الدین . از دانشمندان بزرگ است که در فقه و حکمت تبحر داشته است . وی سفرها کرده و در موصل شیخ کمال الدین یونس را دیده است . رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 307 شود.


قمراوی. [ ق َ ] ( اِخ ) نسبت است به قمراو. ( معجم البلدان ). رجوع به قمراو شود.

قمراوی. [ ق َ ] ( اِخ ) موسی از فقیهان و ادیبان است که در مناظره دستی توانا داشته است. مؤلف معجم البلدان آرد: من او را در حلب دیدم. وی به سال 625 هَ. ق. درگذشت. ( از معجم البلدان ).

قمراوی. [ ق َ ] ( اِخ ) نجم الدین. از دانشمندان بزرگ است که در فقه و حکمت تبحر داشته است. وی سفرها کرده و در موصل شیخ کمال الدین یونس را دیده است. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 307 شود.

قمراوی . [ ق َ ] (اِخ ) موسی از فقیهان و ادیبان است که در مناظره دستی توانا داشته است . مؤلف معجم البلدان آرد: من او را در حلب دیدم . وی به سال 625 هَ . ق . درگذشت . (از معجم البلدان ).



کلمات دیگر: