دعاع . [ دُ ] (ع اِ) نخلهای متفرق و پراکنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مورچه های سیاه بازو. (منتهی الارب ). مورچه ای است سیاهرنگ و دارای دو بال . (از اقرب الموارد). || دانه ٔ درختی بری است سیاه ، مانند شونیز و بکار نان هم آید. واحد آن دعاعة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دعاع
لغت نامه دهخدا
دعاع. [ دَ ] ( ع اِ ) عیال ریزه مرد. ( منتهی الارب ). عیال مرد که خرد و صغیر باشند. ( از اقرب الموارد ).
دعاع. [ دَع ْعا ] ( ع ص ) گرد آورنده دُعاع را، که دانه ای است. ( منتهی الارب ). آنکه «دعاع » و «قث » را جمع می کند تا آنرا بخورد. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به دُعاع شود.
دعاع. [ دُ ] ( ع اِ ) نخلهای متفرق و پراکنده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || مورچه های سیاه بازو. ( منتهی الارب ). مورچه ای است سیاهرنگ و دارای دو بال. ( از اقرب الموارد ). || دانه درختی بری است سیاه ، مانند شونیز و بکار نان هم آید. واحد آن دعاعة. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
دعاع. [ دَع ْعا ] ( ع ص ) گرد آورنده دُعاع را، که دانه ای است. ( منتهی الارب ). آنکه «دعاع » و «قث » را جمع می کند تا آنرا بخورد. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به دُعاع شود.
دعاع. [ دُ ] ( ع اِ ) نخلهای متفرق و پراکنده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || مورچه های سیاه بازو. ( منتهی الارب ). مورچه ای است سیاهرنگ و دارای دو بال. ( از اقرب الموارد ). || دانه درختی بری است سیاه ، مانند شونیز و بکار نان هم آید. واحد آن دعاعة. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
دعاع . [ دَ ] (ع اِ) عیال ریزه ٔ مرد. (منتهی الارب ). عیال مرد که خرد و صغیر باشند. (از اقرب الموارد).
دعاع . [ دَع ْعا ] (ع ص ) گرد آورنده دُعاع را، که دانه ای است . (منتهی الارب ). آنکه «دعاع » و «قث » را جمع می کند تا آنرا بخورد. (از اقرب الموارد). و رجوع به دُعاع شود.
کلمات دیگر: