که وی را دعا کرده باشند .
دعا کرده
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دعاکرده. [ دُک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) که وی را دعا کرده باشند. که مورد دعای خیر دیگران واقع شده باشد :
دعا کردنش بین چه در پرده بود
همانا که شاهی دعاکرده بود.
با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد
رفتیم دعاکرده و دشنام شنیده.
دعا کردنش بین چه در پرده بود
همانا که شاهی دعاکرده بود.
نظامی.
|| ( در معنی فاعلی ) دعاگفته. دیگری را دعاکرده : با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد
رفتیم دعاکرده و دشنام شنیده.
سعدی.
کلمات دیگر: